معرفی کتاب «دختر شینا» - نویسنده: بهناز ضرّابیزاده
کتاب «دختر شینا»، روایت خاطرهوار زندگی زنی ستودنی به نام «قدمخیر محمدیکنعان»، همسر سردار شهید «حاجستار ابراهیمیهژیر» است. خانم قدمخیر محمدیکنعان در یکی از روستاهای خوش آب وهوای رزن به نام «قایش» متولد میشود. در حدود 15سالگی به عقد ستار ابراهیمی هژیر در میآید و در همان اوایل ازدواج، همسرش به علت نبودن کار، مجبور به ترک همسر و زندگی خود میشود و به تهران میرود. در آنجا به تشکلهای انقلابی میپیوندد و در راهپیماییهای ضدنظام پهلوی شرکت کرده و هنگام ورود امام خمینی(ره) به ایران، در بهشت زهرا حضور پیدا میکند. نوعروس روایت ما به تنهایی نوزادش را به دنیا میآورد. با شروع جنگ تحمیلی، ستار به علت علاقۀ وافر به امام(ره)، به جبهههای نبرد حق علیه باطل میرود و قدمخیر دوباره باید مسئولیت بچهها و خانه و زندگیاش را به تنهایی به دوش بکشد. قدمخیر از ستار صاحب پنج فرزند به نام های «خدیجه، معصومه، مهدی، زهرا و سمیه» میشود. در مورد نامگذاری این کتاب میتوان گفت: خدیجه، دختر بزرگ حاج ستار در اوایل کودکی و هنگامی که زبان گشود، نام مادر قدمخیر را که «شیرین» بود، «شینا» صدا کرد. این نام روی شیرین جان ماند و بعدها نام کتاب بهناز ضرابیزاده هم «دختر شینا» شد. رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای نیز در شهریورماه سال 1391، یادداشت تجلیلی بر این کتاب نوشتند و صبوری و ایمان و فداکاری این همسر شهید را ستودند. ستار در اسفندماه سال 1365 پس از سالها حضور در جبههها و جانبازی و رشادت، در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید و همسرش قدمخیر نیز در سال 1388 به همسر شهیدش پیوست.
برشی از کتاب:
گفتم:«تو اصلاً خانوادهات را دوست نداری.»
سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگلنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری. آنچه باید برایتان میکردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.»
گفتم:«نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.»
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سر به سرم میگذاری؟!»
یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»
این اولین باری بود که این حرف را میزدم. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و هایهای گریه کرد. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را میلرزانی و میفرستیام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.»
فاطمه اسلامی
معرفی کتاب سهم من از عاشقی - نویسنده : رمضانعلی کاووسی
"رمضانعلی کاووسی" ایثارگر و جانباز 70درصد کشورمان، در کتاب "سهم من از عاشقی" خاطرات خود از دوران کودکی تا روزهای پس از جنگ را نوشته است. خاطرات نویسنده از دوران کودکیاش در یکی از روستاهای اصفهان شروع شده، با مبارزات انقلابی وی با رژیم شاه ادامه یافته و سپس خاطرات جنگ تحمیلی روایت میشود.
او که از جانبازان آسیب نخاعی از ناحیه گردن است، تجربیاتش را در این خصوص بیان کرده تا شاید برای دیگر افرادی که دچار این آسیبها هستند نیز مفید باشد. به گفته نویسنده، وی این کتاب را فقط با انگشت سبابه دست چپ تایپ کرده است.
در مقدمه این کتاب میخوانیم:
سیزدهم آبان سال 1361، در جنگ تحمیلی عراق علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به گردنم، جانباز ضایعه نخاعی شدم. از زمان جانباز شدن تاکنون، همنشینِ ویلچر هستم. راضیام به رضای حضرت دوست که «هرچه بر سر ما میرود، ارادت اوست». دستهایم توانایی چندانی برای نوشتن ندارد. مطالب این کتاب را فقط با انگشت سبابۀ دست چپم تایپ کردهام.
تصمیم گرفتم ابتدا خاطرات زندگیام را از دوران کودکی به تصویر بکشم؛ نیز مشکلات و محرومیتهایی را که در زمان تحصیل با آنها مواجه بودهام، و بعد اتفاقاتِ شب عملیات و گذرانِ روزهای جانبازیام را بهتفصیل شرح دهم. میخواهم، با نوشتن خاطراتم، حکایتِ جنگیدن و مجروح شدن یکی از فرزندان این آب و خاک برای آیندگان به یادگار بماند.
من خاطراتم را نگاشتم تا دانش مردم کشورم دربارۀ جانبازان به برخورداری از سهمیۀ دانشگاه و شاید نام یک کوچه یا خیابان خلاصه نشود. مینویسم تا آیندگان بدانند برای بعضی از رزمندگانِ این آب و خاکْ جنگ در سال 1368 تمام نشد و هنوز ادامه دارد. مینویسم تا مردم ایران بدانند عدهای از فرزندان این دیار مجبور شدند بعد از جنگ، با خوابیدن روی تخت و نشستن روی ویلچر، مبارزهی دیگری را با درد و رنج و مشکلات گوناگون آغاز کنند. مردم ما نمیدانند مشکلاتی گریبانگیر یک جانباز قطع نخاع است که گاهی قلم نیز، بهدلیل نارسایی واژهها، مجبور است در برابر آنها دم فرو بندد.
این کتاب توسط انتشارات سوره مهر در 384 صفحه به چاپ رسیده است و خواندن آن قطعاً خالی از لطف نخواهد بود.
پریسا علیزاده