رویای زیبایی که تعبیر شد
ماجراي آشنايي زهرا سادات و محمدرضا را كه ميشنوي ناخودآگاه ياد اين شعر ميافتي: «دلت را خانهي ما کن، مصفا کردنش با من». جواني که دلش را به خدا قرص کرد و در شبهاي ماه رمضان از خدا خواست همسري مومن و معتقد قسمتش کند، خدا بساط پيوند آسمانياش را چيد و دلش را مصفا کرد. وقتي خواهرِ زهراسادات چند ماه قبل آشنايي آنها خوابش را تعريف کرد، کسي چه ميدانست روياي صادقهاش اينگونه عاشقانه، پاک و زيبا تعبير شده و خطبهي عقدش کنار مزار شهداي گمنام جاري شود. شايد همين روياي صادقانه بود که باعث شد زهراسادات خيلي سريع پيشنهاد برپايي مراسم عقدشان در مزار شهداي گمنام را بپذيرد تا به گفتهي خودش توفيق همراهي شهدا نصيب او و همسرش شود؛ يک عاشقانهي ساده و آرام.