معرفی کتاب «چشمروشنی» دربارهی کسانی که آدم باور نمیکند در عصر ما زیستهاند
مثل آدمهایی که به نقطهی آخر رسیده باشند از همهچیز بریده بود، آنهم سر هیچ و پوچ! میخواستم لب از لب باز کنم، دیدم گوشش، حالِ شنیدن ندارد. فقط توی چشمهایش زل زدم. خودش باید توی خلوتش، همهی بهم ریختگیهای زندگیاش را مرتب میکرد. «چشمروشنی» را گذاشتم میان دستانِ حیرانش. دوباره زل زدم توی چشمهایش. یعنی بخوانش!