حساب کاربری

عاقبت غرور و ناداني

تعداد بازدید : 289
تاریخ و ساعت انتشار : چهار شنبه 19 آذر 1399 08:13
در روزگار قديم، دو مرد زندگي مي‌كردند كه با هم دوستي و آشنايي داشتند. يكي از آنها خداترس و مهربان بود. اگرچه از مال دنيا چيز زيادي نداشت ولي به رحمت خدا اميدوار بود و با توكل بر او زندگي‌اش را مي‌گذراند. اما مرد ديگر ثروتمند بود و دو باغ پر از درختان انگور داشت كه دور آنها به جاي ديوار، درختان خرما قرار داشت. مرد ثروتمند در اثر دارايي زياد، كم‌كم دچار غرور شد و يك روز وقتي دوست فقيرش را ديد

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها