حساب کاربری

داستان کوتاه

نهال‌های مقاومت

تعداد بازدید : 143
تاریخ و ساعت انتشار : دو شنبه 20 بهمن 1399 08:14
علی مولازاده فعال رسانه ای در بخشی از داستان خود درباره نوجوانان اوایل انقلاب به مقاومت این عزیزان اشاره دارد که برخی از آنها به شهادت رسیدند.

به گزارش خبرنگار شاهد نوجوان ؛ بخشی از این داستان را با هم می‌خوانیم:

دو هفته از تولد 3 سالگی علی اصغر می گذشت. او یکی از شاگردان محبوب کلاس بود و همه بچه های کلاس او را دوست داشتند. همه به جز بچه های زورگوی کلاس. او هیچ گاه تحمل زورگویی را نداشت هر موقع چند کلاس دهمی دور یک کلاس پنجمی می ریختند تا پول تو جیبی او را بگیرند او پا درمیانی میکرد و اجازه نمیداد آنها به هدفشان برسند. هرچند که همیشه موفق نمیشد و زورش به آن بچه های بزرگتر نمیرسید. اما این مساله هیچگاه جلوی او را نمیگرفت و او باز هم سعی داشت تا به آن کودکان کمک کند.
این رفتار علی اصغر باعث شده بود که او نمونه ای برای بچه های دیگر شود و بقیه نیز رفته رفته این کار را انجام میدادند یعنی هر موقع در زنگ تفریح کسی در گوشه حیاط سعی به زورگویی بچه های ضعیفتر را داشت جلوی او را میگرفتند.
پدر علی اصغر که آدم آرامی بود هیچ گاه در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت نمیکرد اما علی اصغر این گونه نبود و همیشه با تعدادی از دوستان خود در راهپیمایی ها شرکت میکرد. اگرچه گاهی اوقات درس و مشق او اجازه نمیداد که در این راهپیمایی ها شرکت کند و زمانی که گاز اشک آور پرتاب میشد، او مجبور بود عقب نشینی کند. با تبعید امام خمینی خشم علی اصغر بیشتر از همیشه شده بود. او که همانند اکثر مردم خواستار بازگشت امام بود دیگر از هیچ چیز برای شرکت در تظاهرات دریغ نمیکرد. او حتی از درس و مشق خونریزی میگذشت و به مدرسه نمیرفت تا در تظاهرات شرکت کند.
مدرسه بارها غیبت او را به پدر و مادر گزارش داده بود و او هر دفعه تنبیه میشد اما مبارزه با ظلم و ستم برای او مهمتر از هر چیز دیگری بود.
روزی صحبت از تظاهرات عظیمی در سطح شهر شد و علی اصغر نیز مانند همیشه نتوانست جلوی خود را بگیرد و با دوستان خود در این تظاهرات شرکت نکند. دوستان او که جمعی 20 نفره از بچه های مدرسه و از همکلاسی ها و هم پای همیشگی علی اصغر بودند. آن ها تصمیم گرفتند آن روز نیز به مدرسه نروند و به جای آن به جمع تظاهرکنندگان بپیوندند. آن ها شعارهای انقلابی نوشته بودند تظاهرات خود را شروع کردند.
نیروهای ضد شورش و سربازان با شلیک تیرهوایی سعی به فراری دادن مردم داشتند و تعدادی نیز فرار میکردند. اما بقیه علی اصغر و دوستانش به این سادگی نمیترسیدند. این باعث شد که نیروهای ضدمردمی به گاز اشک آور روی آورند. تعدادی از دوستان علی اصغر شروع به فرار کردند اما علی اصغر فریاد زد: «این بار دیگر نباید فرار کنیم دستمالی جلوی دهانتان بگیرید و جلو بروید بچه ها!» چند نفر از دوستانش به حرف او گوش نکردند چون دیگر نمیتوانستند تحمل کنند و فرار کردند. اما بقیه همراه او ماندند و به پیشروی ادامه دادند. کمی بعد بیسیم یکی از افسران اعلام کرد که در صورت مقاومت مردم حق تیر دارند. با اعلام این موضوع و دستور افسران به سربازان و نیروهای ضد شورش تعدادی از سربازان در اجرای دستور مردد شدند و تعدادی نیز فرار کردند و یا به مردم شلیک نمیکردند و به جای آن به هوا شلیک میکردند یا به کنار مردم. اما بقیه نیروها به سمت مردم شروع به تیراندازی کردند. با تیراندازی به مردم نیروهای مردمی پراکنده شدند و اکثر دوستان علی اصغر نیز فرار کردند اما آتش عصبانیت علی اصغر و تعدادی از دوستان نزدیکش بیشتر شده بود و با فریاد بر سر نیروهای ضدشورش و سردادن شعار مرگ برشاه جلو میرفتند.
ناگهان گلوله های رگبار نیز یکی پس از دیگری شروع به اصابت به سینه علی اصغر و دوستانش کرد و آن ها را زخمی کرد. مردم با دیدن شجاعت علی اصغر و دوستانش و خشم از شلیک به آن ها به سمت نیروها حمله ور شدند و تفنگ ها را از سربازان گرفتند و تا سینه ظلم ستمگر به پیش رفتند و بدین ترتیب دیو را از خانه خود بیرون و فرشته را وارد کردند.

 

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها