حساب کاربری

حکایت نفوذ

تعداد بازدید : 143
تاریخ و ساعت انتشار : سه شنبه 5 اسفند 1399 10:18
گاهی افرادی سست عنصر هم پیدا می‌شد که به خاطر بعضی از وعده‌های عراقی‌ها با آنها همکاری می‌کردند و باعث لو رفتن بعضی از مراسمات یا دیگر موضوعات مخفی اسرا می‌شدند یعنی حتی در آنجا هم خط نفوذ وجود داشت.


به گزارش شاهد جوان از ایسنا، عباس ملکی جهان در سال ۱۳۶۲ در عملیات «خیبر» و در سن ۱۹ سالگی پس از مجروحیت از ناحیه سر به اسارت درآمد و بعد از گذشت پنج سال، سوم بهمن سال ۱۳۶۷ با اسرای مجروح عراقی مبادله و به میهن بازگشت. او در خاطره‌ای از دوران اسارت روایت می‌کند: نگاه دشمن نه تنها  به مراسمات ملی اسرا، بلکه به مراسم مذهبی و دینی ما هم کاملاً غضب آلود، خصمانه و تحریمی بود. چون این مراسمات باعث ایجاد وحدت و انسجام می‌شد و آنها به هر شکلی سعی می‌کردند مانع ایجاد چنین وحدتی بین اسرا شوند.

در طول اسارت، هیچگاه  این مراسمات و گرامیداشت‌ها به شکل آشکار برگزار نمی‌شد و همیشه مخفیانه بود و اگر گاهی لو می رفت با مجریان آن برخوردهای شدیدی می‌شد ولی در عین حال همیشه از اثربخشی این مراسمات خیلی نگران بودند.

* درسی که باید از اسرای جنگ تحمیلی آموخت

مدت‌ها تفتیش‌های دوره‌ای می‌گذاشتند که شاید همین اندک لوازم جشن‌ها و مراسم‌ها مثل عکس امام، پرچم ایران و غیره را کشف کنند. خلاصه اینکه اسرا خیلی با تعصب و اشتیاق  مراسم برگزار می‌کردند و عراقی‌ها هم خیلی با تعصب و نفرت مانع آن می‌شدند.

گاهی افرادی سست عنصر هم پیدا می‌شد که به خاطر بعضی از وعده‌های عراقی ها با آنها همکاری می‌کردند و باعث لو رفتن بعضی از مراسم یا دیگر موضوعات مخفی اسرا می‌شدند یعنی حتی در آنجا هم خط نفوذ وجود داشت که دشمن از آنها استفاده می‌کرد و جاسوسی آنها باعث شکنجه‌های شدید و ناراحتی‌های  زجرآوری برای اسرا می شد.

بنده  به خاطر وضعیت جسمانی ناشی از مجروحیت شدید نمی‌توانستم فعالیت‌های تدارکاتی آنچنانی داشته باشم. یکی از کارهایی که در تدارک جشن‌ها انجام می شد تهیه شیرینی بود که نیاز به آرد داشت و آنجا آرد در اختیار نداشتیم. لذا برای تهیه آرد مورد نیاز، از نان‌هایی که به ما می دادند(به نام سمون) خمیر داخل آنها را جدا کرده، نگهداری و خشک می‌کردیم و خرد می‌کردیم ، بعد سرخ می کردیم و افرادی که مهارت داشتند با آن شیرینی یا حلوا برای جشن‌ها تهیه می کردند.

مراسم شادی یا عزاداری در اسارت اگر برگزار می‌شد صرفا فقط ظاهر شادی کردن یا سینه زنی و گریه نبود، بلکه بیشتر به فلسفه آن شادی یا اندوه توجه داده می‌شد. بیشتر تلاش می‌شد به محتوای مناسبت‌ها پرداخته شود و جنبه معرفتی آن مهمتر از شادی و اندوه ظاهری بود .

یکی از سخت‌ترین حالت‌ها در اسارت زمانی بود که به خاطر جاسوسی افراد نفوذی یا به هر دلیلی، بعضی قضایا لو می‌رفت و عراقی‌ها یکی دو نفر را از بین جمع برای شکنجه و تنبیه می‌بردند.صدای  شکنجه برادرانمان که به گوش می رسید برای ما بدترین شکنجه و سخت‌ترین لحظات بود!

اما یکی از مراسم‌های شادی، مراسم عید نوروز بود که البته برای تهیه سفره هفت سین، از هر چیزی که می‌شد استفاده می‌کردیم مثل سوزن ، سرنگ و... که گاهی همان‌ها هم مخفیانه نگهداری می‌شد.

یکی از ماجراهای طنزی که در اسارت پیش آمد، تئاتری بود که در یکی از مناسبت‌ها اسرا آماده کرده بودند و اسرای آسایشگاه‌های دیگر را هم دعوت کرده بودیم. در این تئاتر، یکی در نقش بازجوی عراقی اسیر ایرانی را بازجویی می‌کرد و وقتی او پاسخ نمی‌داد مثلاً به عراقی‌های دیگر می‌گفت او را بزنید و با کابل او را می زدند.

در این میان یکی از اسرای تماشاچی با عصبانیت بلند شد و با لهجه مشهدی فریاد زد : «ولش کنید! چرا می‌زنیدش، من نمیزارم اذیتش کنید!» هرچه اطرافیان به او می‌گفتند: «بابا نمایش است واقعی که نیست. می‌گفت نه «مو نمیزاروم اذیتش کنین! عراقی‌ها می‌زنند تحمل می‌کنیم حالا دیگه شما هم می‌زنید؟!»

تماشاچیان می‌خندیدند و نمی‌دانستند حرف‌های این اسیر واقعی است یا این هم جزئی از نمایش است!
 

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها