حساب کاربری

رضا محرمی شيرمرد ميدان نبرد

تعداد بازدید : 431
تاریخ و ساعت انتشار : شنبه 9 اسفند 1399 11:50
عباس زندی هم‌رزم رضا محرمی خاطره ای از وی با عنوان شیرمرد میدان نبرد نقل کرد: « دراواسط عمليات بود كه يك تيربارچي امكان پيشروي را ازبچه ها گرفته بود. برادرمحرمي با سرنيزه او را ازپاي درآورد و رزمندگان اسلام شروع به پيشروي كردند.»

به گزارش خبرنگار شاهد جوان: رضا محرمی 20 ساله فرزند ناصر و کبری بیگم مرسلی متولد سوم خرداد 1339 در تهران بود، وی متاهل و تحصیلاتش دیپلم راه و ساختمان بود . وی در محل چنگوله براثر اصابت ترکش سر و دست و پهلو در تاریخ 27 بهمن1362  به شهادت رسید.

مزار این شهید در گلزار شهدای همدان است وی بنیانگذار پایگاه مقاومت کربلا و فرماندگان پادگان ابوذر همدان و جانشین گردان 151 لشکر انصارالحسین(ع) بود.


نامه رضا محرمی به خانواده اش

بسم الله الرحمن الرحيم
(لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ)تنها کساني به تقوي نزديک مي شوند که از بهترين چيزهای که بدانها علاقه دارند انفاق کنند. سلام عليکم،خدمت همسر عزيزم ،ان‌شاءالله  که موفق باشي با کمال شرمندگي از اينکه تا به حال به حال نامه نوشتيم مي داني که اينجا گرفتار مي‌باشم. شهناز جان الان که دارم ان شاءالله  نامه را براي تو مي نويسم ساعت در حدود 10شب است هر کار کردم که خوابم ببرد نشد راستي که در املاء و يا در خط من اشتباه و يا غير قابل خواندن مي‌بيني مرا ببخشي زيرا چراغ فانوسي اينجا بايد کم نور باشد.
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآيد
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد
گفتم ز عشق بازان رسم وفا بيامور
گفتا ز ماه رويان اين کار کمتر آيد
گفتم که بوي زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بداني هم اوت رهبر آيد
گفتم خوشا هوائي کز باغ حسن خيزد
گفتا خنک نسيمي کز کوي دلبر آيد
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگي کن کوبنده پرور آيد
مسعود محرمي (رضا) 16/10/62
در ضمن شهناز خدمت پدر و مادر خودت سلام  گرم من را برسان و به آنها بگو که اگر زنده برگشتم مي آيم خدمتشان و به دست بوسي آنها و اگر زنده برنگشتم من را حلال کند و به محمد و مجيد و آقا رضا و خواهرت و ديگران نيز سلام  من را برسان . آن بياد شما هميشه است .

بسم الله الرحمن الرحيم
برادر و خواهر بدانيد آنچه تا حالا ما را پيروز نموده است معنويت و خلوص و دعا و صداقت بوده است ما نه امکانات مادي کافي جهت مبارزه با اين همه دشمن داريم و ياد همه شماهايي که اين را مي خوانيد باشد که دعا براي امام زمان (عج)  امام امت خميني را هرگز از ياد نبريد زيرا سلاح مومن است.
برادر کوچک شما از جبهه والسلام

 

وصيت‌نامه رضا محرمی   

 بسم الله الرحمن الرحيم
ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص .
با درود و سلام به امام زمان (عج ) و با سلام به امام امت و تمامى شهداى اسلام و با سلام به خانواده تمامى شهدا و مجروحين جنگ و با سلام به پدر ومادر عزيزم .
پدر ومادر جان دلم براى ديدن روى شما تنگ شده است ولى دلم براى ديدن روى سالار شهدا و دلم براى يارى اسلام بيشتر تنگ است پدر ومادر جان زمانى كه دارم اين وصيت نامه را براى شما مى نويسم كه ديشب در جايى كه بوديم به طرف دشمن حركت كرديم و زمانى كه هوا روشن شد ما در نزديك دشمن بوديم وما بايد تا شب زير پاى دشمن باشيم كه شب به آنها حمله كنيم و من اين وقت را خوب شمردم و آنچه را كه بايد بعد از من شما و همسر و برادرهايم و دوستانم بايد به آنها آگاه باشد به شما مى گويم پدر ومادر شما و هر كسى كه شايد اين وصيت نامه را بخواند اين را خوب بدان كه بايد در تمامى عمرت  به اسلام وانقلاب واين امام عزيزمان وفادار باشيم  ومن هر چه كه بخواهم بگويم تمام شماها در جبهه ها ويا از كسان ديگر ديده يا شنيده ايد ولى باز مى گويم در ميان ما كه ديشب با همه حركت كرده بوديم چند برادر بسيج و سپاه بود كه بايد دو دوشگاه را به بالاى ارتفاع بياورند در حالى كه وزن  دوشگاه در حدود 50 الى 60 كيلوگرم مى باشد ومن مى ديدم كه در اين مدت زمانى كه وسايل ساده خود مانند اسلحه و غيره را به سختى بهمراه مى بريم ولى اين برادرها با چه عشق تيربار دوشگاه  را با خود به بالاى ارتفاع مى كشند با ديدن آنها به  خود گفتم كه آيا اين كار جز ايمان به خدا و انقلاب واسلام و امام است و اگر جز اين بود آيا اينها آن كار را انجام مى دادند خير پس بياييم كه ما همه مانند آنها باشيم و مانند آنها هر كارى كه انجام مى دهيم فقط براى خدا و اسلام باشد پدر ومادر جان تمامى وصيتم را به شهناز گفته ام ولى باز براى ياد آورى مى گويم مبلغ 5 هزار تومان به حساب 385 تيپ بانك مهدى  و مبلغ 2 هزار تومان نيز به حسن بوجارى دهيد و از او براى من حلالى بخواهيد و بگوييد كه دعا كنند مبلغ 4 هزار تومان به حساب 100 امام دهيد و مبلغ 3 هزار تومان به على رضا خان شوهر خاله پرى دهيد و حلالى بخواهيد و به امير فروعى بگويد كه اگر من هر چه بدهكار هستم بگويد و همه آن را  بپردازيد .
پدر ومادر جان من كه پولى ندارم ولى فرشى كه براى من خريدى  آن را پس دهيد و از پول آن بدهكاريهاى من را بپردازيد و از همه دوستان و آشنايان حلالى و التماس دعا براى امام و من گناهكار دارم و وسايل نظامى من مانند اسلحه و غيره را به سپاه دهيد و پدر ومادر جان مى دانم كه من در اين دنيا جز زحمت براى شما چيزى نداشتم و باز مى دانم كه در آن دنيا هم چيزى ندارم ولى چه كنم همانطورى كه شاعر مى گويد .
كنار سنگر من نغمه هاى آخر من                        سلام من به تو اى مهربان مادر من
راستى پدر ومادر جان به شهناز هم گفته ام كه بعد از من بايد ازدواج كند و زندگى شادى و خوبى داشته باشد و بايد رفتن من در زندگى اوهيچ فرقى نداشته باشد و از شما پدر ومادر جان عاجزانه درخواست مى كنم كه او را كمك كنيد براى اينكه زندگى خوبى بعد از من داشته باشد و اگر از من فرزندى بود دلم مى خواهد اگر پسر بود اسم او را (مهدى ) و اگر دختر بود (زهرا ) گذاريد و باز به شهناز گفته ام كه براى اين كه در زندگى جديدش مسئله اى نداشته باشد فرزند من را پيش شما بگذارد و بايد به بچه خودش هر چند وقت يك بار سر زند و اگر نخواست كه ازدواج كند مى تواند از بچه خودش نگهدارى كند ولى به او بگويد كه در آن دنيا با ازدواج نكردن او من  ناراحت مى باشم و پدر ومادر جان من در زندگى چيزى ندارم ولى اگر شهناز خواست به او دهيد پدر ومادر جان خداى نكرده براى نبودن من اشك نريزيد زيرا دشمنان اسلام و امام عزيزما شاد مى شوند و شما را به خدا قسم مى دهم كه هيچ وقت نگذاريد دشمنان اسلام و امام و انقلاب شاد باشند و باز به تمامى شما پدر ومادر و برادر و خواهر و همسر و دوستان و فاميلها مى گويم نكند كه يك وقت براى كارى و يا چيزى بگوييد كه ما شهيد داده ايم و يا فلان كس كه اگر هر كس از شماها اين را بگويد من در آخرت جلو او را مى گيرم و به برادرهايم بگوييد كه هيچ وقت نگذارند كه اسلحه من روى زمين بماند و جاى من در سپاه خالى باشد راستى از آقاى طاهرى و همسرش براى من حلالى خواهيد و به  آنها بگوييد كه من را ببخشندزيرا نتوانستم شوهر خوبى براى دختر آنها باشم و به ديگر دوستان ، آشنايان و تمامى  كسانى كه من را مى شناختند بگوييد كه من را حلال كنند و از خانجان نيز حلالى براى من بگيريد . زيرا من بنده گنهكار خدا هستم .
و از خدا مى خواهم كه بدن من را پاره پاره تكه تكه  كند كه در روز قيامت بتوانم به روى سالار شهيدان نگاه كنم و بگويم اى حسين جان من پيرو تو بودم بدن شما تكه تكه شود ولى بدن من نشود آيا درست است پس خدايا اين بنده گناهكارت را ببخش و از من درگذر  خدايا بدن من را هر چه زودتر تكه تكه كن .
مادر وپدر جان ديدار در قيامت و اگر بدانيد كه در حال حاضر من چه حالى دارم شادى كه همراه اشك مى باشد زيرا مى دانم كه ان شاءالله ديگر اين بار به آرزوى خودم خواهم رسيد .
راستى پدر جان من نذر كرده بودم كه در اين عمليات شهيد شوم بيست شب نماز شب بخوانم سه شب آن را خوانده ام و بقيه را شما براى من انجام دهيد . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته . رضا محرمى 27/11/62  
همدان انتهاى سعيديه زمينهاى حسين منزل محرمى

 

خاطره ای از عباس زندی همرزم رضا محرمی:
عباس زندی همرزم رضا محرمی خاطره ای از وی با عنوان شیرمرد میدان نبرد داشت که آن را میخوانیم:

تازه بنده به همراه دوستانم درگردان عملياتي ثارالله جاي گرفتيم ودرپادگان ابوذرسر پل ذهاب وپادگان الله اكبراسلام آباد و مقرشهيدصدوقي قصرشيرين مدت چند روزي مشغول تمرينات نظامي بوديم.درپادگان الله اكبراسلام آباد برادررضامحرمي از برادران پاسدار بود كه نقش بسزايي دربرگزاري عمليات برعهده داشت. زماني كه به پادگان الله اكبررسيديم يك سالن بزرگ در اختيار گروهان ما قراردادند. سالن ازنظربهداشت خيلي كثيف بود.درزماني كه بچه ها تمرين نظامي مي ديدند برادرمحرمي مرا صدا كرد و به من گفت: شما جلو در سالن بايست واگركسي بخواهد به داخل بيايد جلوگيري كن. برادرمحرمي شروع به نظافت سالن شد وبا اصرار زياد من قبول كرد كه من نيزدرنظافت به اوكمك كنم ما تاساعت دوازده ظهرمشغول نظافت داخل سالن بوديم. هنگام نمازظهربچه ها بطرف سالن ها آمدندوقتي سالن ودستشويي ها و توالت را تميز ديدند حيرت زده شده بودند. عمليات نزديك بود و رزمندگان حال وهوايي ديگري داشتند. پس ازخواندن زيارت عاشورا نمايندة ولي فقيه درنجف اشرف به سخنراني پرداخت. پس ازوداع بين دوستان ساعت دوازده شب دستورحركت رسيد.من درآخرصف به دستوربرادرمحرمي بودم تا اگركسي عقب ماندبه اواطلاع دهم. درنيمه هاي راه بوديم كه چندنفرازبرادران نوجوان براثرخستگي ديگرطاقت راهپيمايي نداشتند وهمانجا نشستند درهمين هنگام بودكه برادرمحرمي خودش را رساند واز قمقمة خود مقداري آب به آنها داد وكوله هاي آنها را برداشت وآنها نيزشروع به حركت كردند. ساعت چهارصبح بودكه به منطقةعملياتي رسيديم. برادرمحرمي گروهان را آرايش نظامي داد واقدام به پيشروي نموديم.
دراواسط عمليات بودكه يك تيربارچي امكان پيشروي را ازبچه ها گرفته بود. برادرمحرمي با سرنيزه او را ازپاي درآورد و رزمندگان اسلام شروع به پيشروي كردند.من ديگربرادرمحرمي رانديدم. عراقي ها ما را محاصره كردند ومن به اتفاق چندتن ازبچه ها از يك قسمت نفوذكرديم وتوانستيم حلقةمحاصره رابشكنيم وخودمان رابه كوههاي آغ داغ برسانيم. پس ازچند روزپياده روي توانستيم خودمان رابه خمپاره اندازهاي تيپ امام علي(ع) برسانيم ودرآنجا پناه بگيريم. عمليات لورفته بود و با اينكه عمليات ازقبل لورفته بود اما به فرماندهي برادرمحرمي ما توانستيم خوب پيشروي كنيم وضربه اي محكم به دشمن واردآوريم .
همانجابودكه متوجه شدم برادرمحرمي درآن عمليات به مقام رفيع شهادت نائل آمده است.
 

 

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها