به گزارش شاهد جوان، در دوران دفاع مقدس وقتی یکی از دوستانش به اسم بیک محمدی در عملیات رمضان اسیر شد، او دیگر نتوانست تحمل کند و گفت به جبهه میروم تا او را پیدا کنم. با این بهانه عازم جبهه شد و دیگر با جبهه و رزمندگان خو گرفت. تنها دو ماه بعد از مراسم عقدش به جبهه رفت. کمی بعد سپاهی شد و دیگر مرتب جبهه میرفت و چند بار هم مجروح شد. یک بار گلولهای به سر و چشم حاج رضا خورد و انگار پشت چشمش ماند. مردمک چشمش طوری میچرخید که آدم دلش ریش ریش میشد. دل قرص و محکمی داشت و کمی که حالش بهتر شد باز به جبهه برگشت. هربار مجروحیت عزم او را برای بودن در جبهه و جنگیدن با دشمن متجاوز محکمتر میکرد. شهید فرزانه چند سال آخر خدمتش در سپاه به فرماندهی لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) رسید و تا سال ۹۱ که بازنشسته شد، در این سمت خدمت کرد. یعنی همان جایگاهی که شهدا و بزرگانی، چون احمد متوسلیان، محمد ابراهیم همت، رضا دستواره و عباس کریمی حضور داشتند. حاج رضا آدم ماندن و دست روی دست گذاشتن نبود. از وقتی ماجرای جنگ در سوریه شروع شد، حاج رضا تصمیمش را گرفت. دنبال رفتن بود و هربار با اعزامش مخالفت میشد. او سه سال برای اعزام به سوریه ثبتنام کرد و هر بار با ممانعت فرماندهان سپاه مواجه شد تا اینکه سال ۹۴ اعلام کرد امسال کاروان راهیان نور را قبول نمیکند، چراکه عزمش را برای رفتن به سوریه جزم کرده است. حاج حسین همدانی که رفت، حاج رضا هم میخواست همراهش شود، اما باز نشد تا اینکه حاج حسین همدانی به شهادت رسید. وقتی این خبر رسید، حاج رضا در ستاد مرکزی راهیان نور سمت داشت و اتفاقاً آن روز هم در مناطق غربی کشور بود. پس فردا خودش را به تهران رساند و گفت دیگر طاقت ماندن ندارد. باز این در و آن در زد تا اینکه توانست مجوز اعزامش را بگیرد. اعزام حاج رضا به سوریه زیاد طول کشید، ولی شهادت و آسمانی شدنش خیلی زود اتفاق افتاد. حضور او در سوریه ۴۰ روز بیشتر طول نکشید. ۱۲ دیماه سال ۱۳۹۴ حاج رضا فرزانه عازم سوریه شد و ۲۲ بهمن همان سال به شهادت رسید. یک عمر رزمنده بود و لیاقتش این بود که حتی بعد از بازنشستگیاش در کسوت یک رزمنده مدافع حریم آلالله به شهادت برسد.