نویسنده: مجید ملامحمدی
تانکها با هم مسابقه گذاشته بودند. آنها میخواستند به یک شهر زیبا حمله کنند و آنجا را از بین ببرند.
اسم آن شهر خرمشهر بود. آن تانکها را صدام به آن شهر فرستاده بود. تانک اولی با صدای کلفتش گفت:
«من دوست دارم درختها و گلها را لِه کنم، تا اینجا سرسبز و آباد نباشد. تانک دومی مثل دیوانهها داد کشید و گفت:
«من دوست دارم گلولههایم را روی ساختمانها بریزم و همه جا را ویران کنم.» تانک سومی که چشمهای ترسناکی داشت،
به دور و بر خود نگاه کرد و گفت: «من به دنبال شکار رزمندههای این شهر هستم و نباید یکی هم زنده بماند.»
نگاه او به یک نوجوان افتاد و با خنده گفت: «نگاه کنید! من الآن او را از بین میبرم.» فوری به طرفش راه افتاد.
آن نوجوان که چندتا نارنجک به کمر خود بسته بود، به سرعت به طرف تانک آمد. زیر آن خوابید و نارنجکهایش را منفجر کرد.
صدای نالهی تانک بدجنس به هوا بلند شد. آی سوختم... مُردم.... بقیهی تانکها از ترس فرار کردند.
چند دقیقه بعد دوستان آن نوجوان شجاع، به کمکش آمدند. او چشمهای مهربانش را بسته بود و به آسمان پرواز کرده بود.
اسم آن نوجوان، محمدحسین فهمیده بود.
او در سال 1346 در قم به دنیا آمد. با شروع جنگ به کمک
رزمندگان اسلام رفت. سپس در 13 سالگی به شهادت رسید.
شهید فهمیده یکی از بچههای شجاع ایران است.
یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
محمدحسین فهمیده هشتم آبان سال 1359 به شهادت رسید
که برای گرامیداشت یاد و خاطرهی او این روز به عنوان
«روز نوجوان» و «روز بسیج دانشآموزی»
در ایران نامگذاری شد.