
خانم بیگدلی، همسرتان متولد چه سالی بودند؟
آقامهدی متولد 27 آبان 1370.
تحصیلاتشان چه بود؟
کارشناسی علوم سیاسی در دانشگاه امام حسین(ع).
از خصوصیات اخلاقی شهید مهدی بختیاری برایمان بگویید.
آقامهدی بسیار مهربان و در عین حال بسیار مغرور و جدی بود. نماز اول وقت برایش اولویت داشت و در کنار آن سعی داشت نماز مستحبی وتیره (نافله عشاء) را پس از نماز عشاء بخواند اما در عین حال مانند همۀ افراد ممکن بود بعضاً نماز صبحش هم قضا شود.
اولین اعزام همسرتان کی بود؟
آقامهدی قبل از ازدواج هم به سوریه رفته بود و اولین بار مرداد سال ۱۳۹۳، اوایل دوران عقدمان بود که گفت احتمال دارد عازم سوریه شود. سه ماه پس از عقدمان به استان لاذقیه واقع در شمال غرب سوریه رفت و ماموریتش یک ماه ونیم طول کشید.
آقا مهدی در قسمت نیرو دریایی هم فعالیت داشتند و مربی بودند به همین دلیل مأموریتهایی نیز در قشم داشتند و کسی به نبودش شک نمیکرد. تمام این هفت سال همیشه عادت داشتم بدرقهشان کنم و تا مسیری همراهیشان میکردم؛ همین که ایشان را میرساندم و راهی خانه میشدم، دلتنگی امانم را میبرید و تا خانهگریه میکردم. زمانی هم که به خانه میرسیدم ظاهر را حفظ و بگو بخند میکردم تا کسی شک نکند.
تفریحات شما بیشتر در کجا بود؟
همسرم همیشه سعی میکردند زمانی که در مأموریت نیستند نبودشان را جبران کنند. به همین علت کم پیش میآمد که در خانه بمانیم؛ دیدار اقوام، گلزارشهدا، سینما و پارک از تفریحات ما بود. آقامهدی بسیار به فیلم علاقه داشت، زمانی را هم که در خانه بودیم بیکار نبودیم و به تماشای فیلم و سریالهای خانگی میپرداختیم.

عدهای میگویند: «شهدا خیلی خاص هستند و با افراد معمولی تفاوت دارند» نظر شما چیست؟
درخصوص آقا مهدی میتوانم عرض کنم که ایشان یک شخصیتی کاملاً معمولی داشت و به گونهای نبود که از جمع کنارهگیری کند و یا به عبارت عامیانه خودمان؛ جا نماز آب بکشد. ایشان روحیهای شاد داشت و با همه در ارتباط بود. مانند خیلی از افراد دیگر موسیقی گوش میداد و اهل موسیقی مجاز بود. عروسی ما مولودی بود اما در مراسم عروسی که موسیقی هم داشت، شرکت میکرد و سعی داشت گوشهای دورافتاده را برای نشستن انتخاب کند. نکته جالب این است که آقا مهدی بسیار اهل فست فود و عاشق پیتزا بود و همیشه میگفت اگر روزی شهید شدم به همه بگو «شهید عاشق پیتزا بود».
در سال چند مرتبه به سوریه اعزام میشدند؟
سالی دو سه مرتبه به سوریه میرفتند و اعزام آخر آقامهدی دهمین اعزامشان در طی این هفت سال بود.
برایمان از روزهای قبل از آخرین اعزامشان بگویید.
مأموریت همسرم به سوریه یک هفته به تأخیر افتاد و ایشان یک هفته بیشتر در کنارمان بود. در روزهای پایانی ما را به بازار برد و خرید مفصلی برایمان انجام داد و همیشه میگویم که انگار میدانست که دیگر برنمیگردد... طی هفت سالی که آقامهدی به سوریه میرفت یک دست لباس نظامی داشت به همین دلیل ما یک دست لباس نظامی هم برای همسرم خریدیم. آقامهدی یک لباسی که پارچه آمریکایی داشت را انتخاب کرد و من به شوخی به او گفتم: آمریکایی میپوشید؟ و گفتند: «لباس خودشان را باید علیه خودشان استفاده کنم».
از شهادتشان با شما صحبتی داشتند؟
تقریباً همه فیلمهایی که از همسرم دارم به این مورد اشاره شده است. مثلاً در اول فیلم گفته است: «خانم فیلم بگیر، به یادگار از من» و یا میگفت: «این را بعد شهادتم پخش کن» و از این دست جملات. همیشه من هم میگفتم که شما شهید نمیشوی و اگر شدی انشاءالله در سن حاجقاسم شهید شوی.
چگونه متوجه خبر شهادت شدید؟
قزوین بودم که پدرم با من تماس گرفتند و گفتند که قرار است برای انجام کاری به تهران بروند. از من خواستند که همراهشان شوم تا برای احوالپرسی به خانه پدر همسرم برویم. من که شک کرده بودم پیگیر موضوع شدم و با اصرار زیاد، خانواده به من گفتند که همسرم مجروح شده است. هنگامی که به کوچۀ خانواده همسرم رسیدیم امیرعباس، پسرم گفت: «بابا!» که با عکس بزرگی از همسرم روبه رو شدم و همانجا متوجه شدم که به شهادت رسیده است.
روزهای پس از شهادت چگونه میگذرد؟
هر روز سختتر از روز گذشته است و رفته رفته متوجه میشوم که چه اتفاقی افتاده و دیگر همسرم را نمیبینم و دلتنگیام بیش از پیش میشود.
امیرعباس دلتنگ پدر میشود؟
اوایل بسیار دلتنگی میکرد و عکس پدرش را که میدید،گریه میکرد اما الان دلتنگیاش را بهگونهای دیگر بروز میدهد و به فکر فرو میرود. من زود به زود فیلمهای پدرش را به او نشان میدهم تا پدرش را فراموش نکند. اتفاقاً همین دیشب بود که فیلم پدرش را دید و آنقدرگریه کرد که دیگر فیلم را قطع کردم و کمی از خاطرات پدرش برای او گفتم و پسرم فقط گوش میداد و فکر میکرد. احساس میکنم شرایط را درک میکند ولی نمیتواند به زبان بیاورد.
از روزهای میلاد شهید مهدی بختیاری خاطرهای در ذهن دارید؟
سه ماه پس از شروع زندگی مشترکمان، آقامهدی تولدشان را در سوریه بودند. ایشان کارهای اعزام من را انجام دادند و من هم به سوریه رفتم. در مدتی که آنجا بودم برایشان تولد گرفتم و فکر میکنم این خاطره یکی از بهترین خاطرههای من از تولد آقامهدی است.
منبع: کیهان
انتهای مطلب/