شعر
دفـتــر، مـداد آنور
کیف و کتاب این ور
اســبـاببـازیهــا
یـک گوشهی دیگـر
وقــتـی اتــاقـم را
آن لحظه من دیـدم
فـوری سر جـایـش
هـر چـیز را چـیدم
کردم مـرتــب من
کــلِّ اتــاقـــم را
با نظم هر جـایـش
عـالی شـد و زیـبـا
وقـتـی همان لحظه
مادر بـه من سـر زد
از کــار خــوب من
خیلی خـوشش آمد
احـساسـم از کارم
بـسیار شـد بهتـر
پـاداش کــارم بود
یک بوســه از مادر