حساب کاربری

داستان

من هم می‌توانم...

تعداد بازدید : 268
تاریخ و ساعت انتشار : دو شنبه 14 آذر 1401 01:03
من هم می‌توانم...

روی روزگاری دختری به اسم مریم بود. مریم قصه یک جعبه مدادرنگی کوچک داشت که باهاش نقاشی می‌کرد. تو همسایگی خانه مریم اینا یک دختری به اسم مینا بود. مینا هم دو تا جعبه بزرگ مداد رنگی داشت. آنها گاهی به خانه هم می‌رفتند و با هم بازی می‌کردند و گاهی هم نقاشی می‌کردند. یک روز که مینا رفت خانه مریم جعبه مداد رنگی خود را برد که باهم نقاشی بکشند. مینا به مریم گفت: تو با این جعبه مداد رنگی کوچکی که هی آنها را تراشیدی  چطوری می‌خواهی نقاشی خوب بکشی؟ ببین مال من چقدر بزرگ و زیاد هستند. مریم گفت من به مامانم قول دادم تا وقتی که اینها تموم نشدند از آنها استفاده کنم.

با اینها هم می‌شود نقاشی خوشگل کشید. آنها شروع به نقاشی کشیدن کردند. مینا به مریم گفت: میای بریم تو اتاقت با اسباب بازیهایت بازی کنیم. مریم گفت باشه بریم. مینا وقتی اتاق ساده مریم رو دید گفت: من یک عالمه عروسک دارم و هر وقت دلم عروسک جدید بخواهد گریه می‌کنم تا برایم عروسک بخرند. تو هم همین کارو انجام بده تا برای تو هم عروسک بخرند. مریم با مهربانی یکی از عروسک‌های خود را برداشت و گفت: نه هر وقت که خانواده‌ام بخواهند خودشان برایم اسباب‌بازی می‌خرند. وقتی هم که نخریدند یعنی پول به اندازه کافی پیش آنها نیست و اگر هم من گریه کنم دل آنها می‌شکند. مینا گفت یعنی نمی‌خواهی عروسک‌های جدید بخری؟

مریم گفت چرا ولی من می‌دونم این‌طوری دیگر پدر و مادر من نمی‌توانند پولی پس‌انداز کنند. من هم با این کار کمک می‌کنم تا پس‌انداز بیشتری داشته باشند. مینا رفت یک گوشه نشست و گریه کرد. مریم گفت چی شده چرا گریه می کنی؟ مینا گفت تازه الان فهمیدم که چقدر بابا مامانم رو ناراحت کردم. آخه من هر وقت با پدر مادرم بیرون می‌رفتم مجبورشان می‌کردم تا برایم اسباب‌بازی بخرند. مریم با خنده به مینا گفت حالا که گذشته و تو می‌توانی با رفتار خوب خودت این کارها را جبران کنی. مینا خوشحال شد و رفت به خانه شان تا رفتارهای خود را جبران کند.

 

منبع: وبسایت مینویسم

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها