حساب کاربری

داستان

قصه ما مثل شد...

تعداد بازدید : 8
تاریخ و ساعت انتشار : چهار شنبه 30 آبان 1403 00:22
نویسنده: فاطمه بگزاده

زمان‌های قدیم در یک روستا، رودخانه‌ای بود که مردم نمی‌توانستند از روی آن رد شوند.

آنها از نجارهای روستا خواستند که ‌یک پل برایشان درست کنند. 
اوستا حمید نجار گفت: «من نجاری خیلی خوبم. می‌توانم پل محکمی را درست کنم.» 
اوستا مجید گفت: «من نجاری باهوشم، تیز و تند مثل خرگوشم. می‌توانم خیلی زود پل را برای شما درست کنم.»
برای اینکه دعوای‌شان نشود هر دو شروع کردند به درست کردن پل. اوستا مجید گفت که باید چوب‌ها را برعکس بگذاریم، اوستا حمید گفت که باید صاف و مساوی بگذاریم. بالاخره پل ساخته شد. مردم که جمع شدند هر دو اوستا گفتند: «اول خودمون از روی پل رد می‌شیم.» همین ‌که رد شدند پل شکست و افتادند توی جوی آب و خیس شدند. مردم با خنده گفتند: 

«ای بابا راست می‌گن آشپز که دوتا شد 
غذا یا شور می‌شه یا بی‌نمک.»

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها