حساب کاربری

داستان

ماهی طلایی

تعداد بازدید : 32
تاریخ و ساعت انتشار : پنج شنبه 29 آذر 1403 23:32
کمک کردن

توی شهر قصه ها یک دریاچه کوچولو کنار بوته‌های سبز و قشنگ چندتا ماهی باهم زندگی می‌کردند. ماهی طلایی با مادر و پدرش زندگی می‌کرد و بچه خوبی بود. خیلی با ادب بود همه اونو دوست داشتند اما ماهی طلایی یکم شلخته بود وقتی که می‌رفت مدرسه و برمی‌گشت وسایل‌شو همین جوری می انداخت زمین یا وقتی بازی می‌کرد اسباب بازی‌هاشو جمع نمی‌کرد. لباساشو هرکدوم یه طرف پرت می‌کرد. مامان ماهی دیگه خسته شده بود هر روز وسایل ماهی طلایی رو جمع می‌کرد. یک روز که ماهی طلایی از مدرسه اومد دید مامان ماهی نیست رفت اتاق دید نیست توی آشپزخونه دید نیست رفت ‌توی حیاط دید مامانش نیست خونه هم بهم ریخته است. ماهی طلایی خیلی نگران شد همین موقع ماهی خانومی اومد. ماهی خانومی همسایه ماهی طلایی بود که اومد بهش گفت مامان ماهی مریض شده بابا ماهی اونو برد بیمارستان. ماهی طلایی خیلی ناراحت شد. چند روز گذشت مامان ماهی بالاخره از بیمارستان مرخص شد برگشت خونه اما حالش کامل خوب نشده بود و دکتر ماهی گفته بود باید خیلی مراقبش باشید و حسابی استراحت کنه تا خوبه خوب بشه. تو این چند روز تا مامان ماهی حالش خوبه بشه باباماهی و ماهی طلایی خیلی کمک می‌کردند و ماهی طلایی فهمیده بود که باید به مامان ماهی کمک می‌کرده چون اون خیلی خسته می‌شده. چند روزی گذشت دیگه مامان ماهی حالش خیلی خوب شده بود و می‌توانست کاراشو خودش انجام بده و ماهی طلایی هم دیگه به مامانش کمک می‌کرد و خودش کاراشو انجام می‌داد؛ اتاقشو مرتب می‌کرد و توی کارهای خونه هم به مامان ماهی کمک می‌کرد.

منبع: https://kodakaneh.kowsarblog.ir/

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها