حساب کاربری

مهندسی دشمن

تعداد بازدید : 360
تاریخ و ساعت انتشار : شنبه 13 آذر 1400 10:41
از نتیجه عملی گزارش یک ماه بعد با خبر شدم. نه اینکه گزارش را خوانده باشم! وقتی خبر عملیات مثل هوایی تازه به صورت مان خورد ، فهمیدیم قرار است این مهندسی شیطانی دشمن نابود بشود

به گزارش گروه شاهد نوجوان، فهمیده بودم قرار است عملیات جدیدی  انجام بشود. اما هنوز کسی خبر نداشت  دشمن با چه زیرکی همه راه ها را برای عملیات مهم بدر مسدود کرده است. با رمضان رفته بودیم تا گزارش  بچه های اطلاعات  عملیات را به فرمانده قرار گاه بدهیم. گزارش مکتوب و محرمانه بود. اما می دانستیم  در باره ی دژِی است که دشمن برای حفظ رودخانه ی  دجله و پشت دجله ساخته است. برای من که همیشه با بچه های اطلاعات عملیات بودم دانستن این چیزها عادی بود. اصلا نمی خواستم باور کنم که نیروهای ما می توانند از از این دژ عبور کنند.رمضان هم شک داشت که موجود زنده ای بتواند آن نیروی مهندسی که دشمن خرجِ محافظت از خودش کرده بود را به هم بریزد.

 

به زبان ساده بود که قرار است عملیات انجام بشود. اما در عمل ممکن نبود. این حرف را من از بعضی از فرماندهان هم شنیدم. ساختن این دژ به دشمن کمک کرده بود تا نگذارد آبِ هور حرکت کند. برای همین همه ی جاده های پشت رودخانه دجله هم خشک شده بودند. بین دژ و رودخانه دجله بیشتر از سه کیلومتر و در بعضی نقاط حدود هفت کیلومتر فاصله بود. خودم با دو تا چشم هایم دیدم که این فاصله هم پر از موانع بود. یک جا کانال کنده بودند ؛ در جایی دیگر پُر از سنگر و نیروهای رزمی بود، تا هیچ ایرانی نتواند از بین دو فاصله عبور کند.

 

از نتیجه عملی گزارش یک ماه بعد با خبر شدم. نه اینکه گزارش را خوانده باشم! وقتی خبر عملیات مثل هوایی تازه به صورت مان خورد ، فهمیدیم قرار است این مهندسی شیطانی دشمن نابود بشود.فرمانده چند ساعت قبل از شروع عملیات بچه ها را جمع کرد تا آخرین حرف هایش را بزند. آن جا بود که همه شنیدند قرار است چه فتح الفتوحی بکنند. مثل گذشته از کسانی که نمی خواستند در عملیات باشند خواست که به عنوان نیروی پشتیبان در عملیات حضور داشته باشند.در آخر هم گفت :

- فقط کسانی که کاملا آماده ی شهادت هستند در این عملیات شرکت کنند.

اسم شهادت که آمد صدای هق هق گریه ها بلند شد. ظرف های حنا  و پیشانی بندها را آوردند تا داماد های حجله شهادت ، به دست حنا بگذارند و به پیشانی  حکم ورود به محشر اولیا را ببندند.غوغایی شد که هر کس می دید، نمی توانست به راحتی چشم بپوشد.انگار مهندسی بمب ها و موانع ایذایی دشمن به پشیزی ارزش نداشت.من و رمضان هم آماده بودیم تا برویم. پیک گردان بودیم و حضور ما مثل تداوم یک خط ارتباطی لازم بود.

 

با شروع عملیات همه چیز مثل یک معجزه اتفاق افتاد. گردان ها با کمترین شهید و مجروح به دجله رسیدند. حالا می ماند آن چند کیلومتر فاصله که با موانع پُر شده بود. با هر چند صدمتری که به جلو می رفتیم صدای انفجار مین های ضد نفر را می شنیدیم. اما قرار نبود که سیم خاردارها و مین های کاشته شده در مسیر ، مانع از حرکت بشود. در همان ساعات اولیه عملیات همه پیمان بسته بودند که تا آخرین قطره ی خون به حرکت ادامه بدهند.همه می دیدیم که خون بر شمشیر غلبه می کند.با هر شهیدی که به زمین می آفتاد، هدف ِ پیروزی بر دشمن در قلب ها بیشتر شعله ور می شد.وقتی به پل های دشمن رسیدیم ، آن ها که هنوز باور نکرده بودند قرار است ضربه ی سختی بخورند، برای نبرد خودشان را آماده کردند. راهِ عبورشان از همان پل هایی بود که فکر می کردند، ده ها هزار نیرو را می توانند برای نبرد گسیل کنند. فرمانده دستور داد:

- همه ی پل ها را زیر آتش بگیرید.

توپ ها به صدا در آمدند و با هر انفجار ستون های آهنی و شیطانی فرو می ریخت.

 

بعد برای عبور خودمان پل های یونولیتی را روی آب انداختیم. چه کسی باور می کرد صدها رزمنده روی یونولیت خودشان را به مواضع دشمن برسانند. در آ« طرف رودخانه جنگ تن به تن در گرفت. دیگر مجالی برای شلیک گلوله نبود. اما پیروز میدان باید کسی می شد که هدف  دارد.خبر رسید که دشمن چنان در حال فرار است که رزمنده ها می توانند پیاده و بدون مقاومت دشمن خودشان را به بغداد برسانند.همه معجزه را به چشم خود می دیدند.اما دستور رسید که در جاده ی مهم و استراتژیک بصره العماره مستقر بشوید.موجی از شادی نیروها را در بر گرفته بود. این شادی من و رمضان را خجالت زده می کرد. چون فکر کرده بودیم هیچ موجود زنده ای نمی تواند مهندسی دشمن را به هم بریزد.

 

نویسنده: اصغر فکور

بیشتر بخوانید: روزی که پدر شهید شد

بیشتر بخوانید:  سینه به سینه با تانک ها

بیشتر بخوانید: اگه مردی تو هم شهید شو

بیشتر بخوانید: گلنگدن

بیشتر بخوانید: سقای تشنه

بیشتر بخوانید: فرمانده ای که گریه کرد

انتهای مطلب/

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها