منظور از خطای شناختی خطای نظاممند در فرایند تفکر است. خطاهای شناختی معمولا ریشه در نتیجه گیری اکتشافی دارند که نوعی میانبر ذهنی است. کشف، فرصت تفکر بیشتر و سنجش اثربخش را از ما میگیرد. کشف آنی منشأ خطاهای شناختی زیادی است. در این مطلب، ۱۲ مورد از رایج ترین آنها را معرفی میکنیم.
اثر دانینگ ـ کروگر (Dunning-Kruger Effect) اشاره به وضعیتی دارد که افراد دانش و قابلیتهای خود را بیش از اندازه واقعی آنها ارزیابی میکنند. افراد آگاه و بادانش معمولا درباره ندانستههایشان روراست هستند و فروتنی پیشه میکنند. این افراد معمولا درباره موضوعات مختلف با اطمینان نظر نمیدهند. آنها نه از سر کمبود دانش، بلکه با علم به این موضوع که دانسته هایشان محدود است، این کار انجام میدهند؛ بهعبارتی، درخت هرچه پربارتر، افتادهتر!
از سوی دیگر، وقتی درباره موضوعی دانش کافی نداریم، به نظرمان ساده میرسد؛ بنابراین با تصور پیش پاافتاده بودن موضوع، گمان میکنیم درک آن برای ما ساده است و با اطمینان درباره آن اظهار نظر میکنیم.
مدام باید مراقب سوگیری تأییدی (Confirmation Bias) باشید. همه ما خوشمان میآید که دیگران دانستهها و باورهایمان را تأیید کنند. به شکلی مشابه، هنگام تحقیق و ارزیابی به دنبال منابعی میگردیم که باور ما را تأیید کنند. به همین دلیل اگر بیش از یک سو وجود دارد، باید بهطور آگاهانه هر دو سوی قضیه را بررسی کنید. باید بدانید که ما از نظر شناختی تنبل هستیم. ما دوست نداریم ساختار دانش و روش تفکرمان را تغییر دهیم.
به نظرتان وقتی نمره کم یا ارزیابی شغلی ضعیف میگیرید، تقصیر معلم و رئیس است، اما نمره خوب و تشویق شغلی نتیجه تلاش خودتان است؟ اگر چنین است، تبریک میگویم؛ شما دچار خطای شناختی خود خدمت گرایی (self-serving) هستید. ما دوست داریم موفقیت و نتایج مثبت را به خودمان نسبت دهیم، اما دیگران یا عوامل بیرونی را ریشه شکست و نتایج منفیمان میدانیم.
بسیاری از ما وقتی مفهومی را درک میکنیم یا به دانشمان افزوده میشود، فراموش میکنیم که در گذشته، چنین دانشی را نداشتیم. بر این اساس، گمان میکنیم دیگران هم هرآنچه ما میدانیم را میدانند! این نفرین آگاهی و دانش است.
سوگیری پس نگری (Hindsight Bias) هم به نوعی ریشه در دانش دارد. وقتی از رویدادی خاص و دادههای مربوط به آن مطلع میشویم، گمان میکنیم که وقوع آن از آغاز قابل پیشبینی بوده است: باید آگاهی داشتم که چنین نمیشود!
نام آن به اندازه کافی گویاست. وقتی خوشحالیم و اوضاع بر وفق مرادمان است، در تخمین نتایج مثبت زیادی خوش بین میشویم. وقتی اوضاع خوب نیست و ناراحتیم، به همهچیز با دید منفی نگاه میکنیم. در هر دو مورد، باید حواستان باشد که احساسات منطقتان را دچار اختلال میکند.
خیلی از ما باور داریم در ازای هر آوردهای (پول، زحمت یا موارد دیگر) باید پاداشی نصیبمان شود؛ اما این همیشه درست نیست! گاهی ما هیچچیزی به دست نمیآوریم. هزینه هدر رفته (Sunk Cost) چیزی از دست رفته است و دیگر جبران نمیشود. این موضوع حس بدی به ما میدهد. برای مقابله با این حس ناخوشایند، بهطور غیرمنطقی به فکر پسگرفتن میافتیم؛ اما همان طور که گفتیم هزینه هدر رفته، ازدست رفته است؛ دیگر نمیشود آن را پس گرفت.
خطای منفی نگری، بیشباهت به خطای بدبینی نیست، اما تفاوت ظریف و مهمی دارد. این خطای شناختی مانند خطای هزینه از دست رفته ریشه در بیزاری ما از شکست دارد. همه ما عاشق برنده شدن هستیم، اما بیشتر از آن، از باخت متنفریم! بنابراین در هنگام تصمیم گیری، معمولا به خروجیها (مثبت یا منفی) فکر میکنیم. این خطا وقتی رخ میدهد که ما تأثیر نتایج منفی را مهم تر از نتایج مثبت ارزیابی میکنیم.
شاید زیاد شنیده باشید که فلان چیز محکوم به نابودی است. سقراط بارها این را درباره نوشتار تکرار کرده بود! خطای فروپاشی انگاری (Declinism) باعث میشود فارغ از شرایط جاری، آینده را تاریک تر از گذشته و روبه زوال ببینیم.
بین ما ایرانیها صحبت از روزگار خوش گذشته و افسوسخوردن برای آینده پیش رو بسیار رایج است. البته مردم دیگر کشورهای جهان هم، به ویژه در سنین بالا، چنین گرایشی دارند. این خطای شناختی ممکن است ریشه در بیعلاقگی ما به تغییر داشته باشد. ما از ناشناختهها خوشمان نمیآید. کنارآمدن با دنیایی که میشناسیم ساده تر است. وقتی چیزها تغییر میکنند، ما مجبوریم طرز فکر خود را درباره آنها تغییر دهیم؛ چون همان طور که گفتیم، ما ازنظر شناختی تنبل هستیم و در برابر تغییر طرز فکرمان مقاومت میکنیم.
وقتی اعتقاد به باوری حتی پس از به چالش کشیدن آن، محکمتر میشود، خطای پس زدگی (Backfire Effect) رخ میدهد. ممکن است این خطا و خطای فروپاشی انگاری بنیان مشترکی داشته باشند: مقاومت در برابر تغییر. خطای پس زدگی ازلحاظ نگرانی درباره شکست، بیشباهت به منفیگرایی نیست. ما دوست نداریم باور و عقیده مان به چالش کشیده یا رد شود؛ چون آن را نوعی شکست میدانیم. بنابراین با پافشاری بیشتری، بر درستی باورمان تأکید میکنیم!
خطای بنیادی برچسب زدن یا اِسناد (Fundamental Attribution Error) تا اندازهای شبیه خطای خود خدمت گرایی است، اما جای مقصر در آن عوض میشود. ما شکستهای خود را به عوامل زمینهای نسبت میدهیم (خودخدمتگرایی)، اما اشتباهات و شکستهای دیگران را به ویژگیهای شخصیتیشان.
این خطا ممکن است از اتکای ما بر راه حل دم دست (که خود خطای شناختی است) ریشه بگیرد. نمونه رایج این خطا قضاوت درباره رانندگی دیگران، به ویژه خانمهاست.
شما پشت خودرویی در حال حرکت هستید. خودروی جلویی مدام سرعتش را کم و زیاد میکند. در تلاش برای سبقت گرفتن از چنین راننده بیاحتیاطی، متوجه میشوید راننده زن است. سریع برچسب میزنید: زن است دیگر، رانندگیاش بهتر از این نمیشود! چیزی که شما احتمالا نمیدانید این است که در ماشین آن زن، ۳ بچه در حال سروکله زدن با یکدیگرند. آن خانم هم کلافه است؛ چون نتوانسته است محل کار خود را در زمان همیشگی ترک کند و اکنون تقلا میکند که بچهها را به موقع به کلاسشان برساند. اگر ما جای آن زن بودیم، دلیل رانندگی بدمان را شرایط موجود میدانستیم؛ اما حالا که پای دیگری در میان است، خود شخص را دلیل این گونه رانندگی کردن میدانیم!
خطای خود خدمت گرایی و برچسب زدن باعث میشود ما همیشه طرف خودمان را بگیریم. به شکلی مشابه، خطای جانب گرایی درون گروهی (In-Group Bias) باعث میشود ما به شکلی غیرمنصفانه طرف کسانی را بگیریم که خود و آنها را از یک دسته میدانیم. شاید به نظر خودتان آدم منصف و بیاشتباهی باشید، اما همه ما درگیر این خطا هستیم؛ طبیعت ما چنین است. از جنبه تکامل زیستی، این سوگیری نوعی مزیت است؛ زیرا به حمایت از کسانی کمک میکند که مانند ما هستند. این امر در راستای اهمیت به خانواده و بقای نسل است.
برای درک بهتر اثر بارنوم (Barnum Effect) یا فورر (Forer)، دوباره یادآوری میکنم که ما انسانها دنیای همیشگی و آشنای خودمان را دوست داریم. در دنیای ناشناخته، ما الگویی برای دنبال کردن نداریم و مجبوریم برای درک دادههای جدید بیشتر و سختتر فکر کنیم. وقتی هم در این فرایند با کمبود اطلاعات روبهرو میشویم، با استفاده از آن بخش از دانستههایمان مشکل را رفع میکنیم که وضعیت را منطقی جلوه میدهند. به عبارتی برای تأیید آنچه خود میخواهیم، از دانستههایمان استفاده میکنیم؛ روشی که ذهن ما برای زدن مهر تأیید به باورهای موجود استفاده میکند. این گونه است که ما دادههای مبهم را به شکلی تحلیل میکنیم که خودمان دوست داریم.
بر پایه طبیعت خود محورمان (و میل به الگوهای ساده)، هنگام تحلیل اطلاعات مبهم، آنچه را برایمان معنادار است، حفظ میکنیم و چیزهایی را که با منطق ما جور در نمیآیند، دور میریزیم. فارغ از ابهام و گنگی، ما دادههایی را بهتر تحلیل میکنیم که با پیشفرضهایمان همخوان هستند.
اثر بارنوم یعنی فرد دوست دارد بپذیرد توصیفهای شخصیتی گنگ و عمومی به طور ویژه درمورد او صدق میکند. فرد متوجه نیست که این دادهها میتواند درمورد هر کسی صادق باشد. نمونه بارز تأثیر این خطای شناختی، میل به پذیرش حرفهای کلی و مبهم فالگیرهاست؛ گویی به طور خاص درباره ما صحبت میکنند.
نتیجه گیری اکتشافی به طورکلی چیز خوبی است و از خستگی تصمیم گیری جلوگیری میکند؛ اما برخی اکتشافها توانایی قضاوت ما را دچار اختلال میکنند. فراموش نکنید که ما روزانه تصمیمهای فراوانی میگیریم که برخی مهمتر هستند. مطمئن شوید که تصمیمهای مهم تحت تأثیر خطاهای شناختی قرار نمیگیرند.
شما چطور این کار را میکنید؟ اصلا مراقب خطاهای شناختی رایج هستید؟ چطور درمورد آنها خودآگاه میمانید و با آنها مقابله میکنید؟ چه تجربهای از تأثیر خطاهای شناختی بر تصمیم گیریهایتان دارید؟
منبع : رسانه آموزشی «چطور»