حساب کاربری

ناگفته هایی از شهید «محمد سخندان» به روایت همسر

از ایران تا حرم حضرت زینب (س)؛ رستگاری در «تک درخت»

تعداد بازدید : 15
تاریخ و ساعت انتشار : چهار شنبه 20 فروردین 1404 10:57
سال 1392 زندگی عاشقانه خود را آغاز کرد اما آرزویش شهادت بود. جنایت های داعش که در سوریه اوج گرفت، تاب تجاوز به ناموس و ظلم به کودکان را طاقت نیاورد. رفت که کاری کند و کاری کرد کارستان. تک تیرانداز شجاع در تپه «تک درخت» به رستگاری رسید.


به گزارش شاهد جوان؛ شهید «محمد سخندان» از شهدای نام آشنای مدافع حرم است که سال 1394 تنها زمانی که کمتر از دو سال از زندگی مشترکش می گذشت، در اوج جوانی و امید به سوریه رفت، دلاورانه چند داعشی را به هلاکت رساند و در نهایت در 28 آبان ماه توسط تروریست های داعشی به شهادت رسید.
برای آشنایی با این شهید عالی مرتبه، گفتگوی «شاهد جوان» با «محدثه دلشاد» همسر شهید مدافع حرم «محمد سخندان» را می خوانید.

خانم دلشاد لطفا در ابتدا شهید سخندان را برای مخاطبان ما معرفی بفرمایید.
آقا محمد متولد بیست و پنجم فروردین ماه ۱۳۷۱ در مشهد و دانشجوی رشته نقشه کشی ساختمان در دانشگاه سبزوار بود. ایشان ورزشکار و در رشته های ورزشی مانند هاپکیدو فعالیت داشت و با بسیج و پلیس افتخاری همکاری می کرد. ایشان به مطالعه کتاب به ویژه آثار نوشته شده درباره امام زمان (عج) بسیار علاقه‌مند بود. کتابی با عنوان «عصر ظهور» داشت و زیر قسمت های مهم آن را خط می کشید. 

زندگی شما با شهید چه سالی آغاز شد؟
سال 1392 ازدواج و حدود دو سال با هم زندگی کردیم. ایشان مانند دیگر شهدا با اخلاص بود و دغدغه  خدمت به مردم و کشور را داشت.

خانم دلشاد از آنجاکه زمان زیادی از زندگی مشترک شما نمی گذشت، چطور به رفتن شهید به سوریه رضایت دادید؟
به نظر من مرگ و زندگی دست خداست و چه مرگی بهتر از شهادت!آن اوایل اجازه نمی دادم به سوریه برود زیرا برایم سخت بود. آقا محمد می گفت: «الان به من نیاز دارند. ایرادی ندارد من به سوریه نمی روم اما خودت باید جواب حضرت زینب (س) و حضرت رقیه(س) را بدهی.» وقتی به جواب ایشان عمیق شدم، با خدا معامله کردم. در ۲۸ روزی که در سوریه بود، هرشب زیارت عاشورا می خواندم. روزهای اول که زیارتنامه را می خواندم، دعا می کردم ایشان سالم برگردد اما رفته رفته قلبم آرام گرفت و هنگام نماز و دعا از خدا می خواستم هرچه صلاح است همان اتفاق بیفتد. ایشان در اولین اعزام به سوریه به شهادت رسید.
قبل از آنکه رفتن ایشان  جدی شود، فکر می کردم برای زیارت به سوریه می رود و از جریان داعش آن زمان خیلی صحبت نمی شد. در لب تاپش کلیپ های داعش را نگاه می کرد و جسارت و تجاوزی که به مردم سوریه می شد را نمی توانست تحمل کند. بسیار باغیرت بود و می گفت کمک به ناموس آنها وظیفه ماست.

از نحوه شهادت شهید سخندان برایمان بگویید.
ایشان در منطقه ای به نام «تک درخت» در سوریه به شهادت رسید. آقامحمد همراه شهید عطایی و شهید سنجرانی برای آزادسازی این منطقه رفته بودند. به عنوان تک تیرانداز با چند رزمنده دیگر جلو می روند. اگرچه  فرمانده‌شان به ایشان اجازه این کار را نمی دهد و می گوید «تو ازدواج کرده ای و زندگی داری» اما همسرم به وظیفه‌اش عمل می کند.
متاسفانه چند داعشی ایشان را هدف گرفته و به شهادت می رسانند. دوستان شهید تعریف می کردند، ما همزمان با هم بلند شدیم و می خواستیم از تپه عبور کنیم اما شهید سخندان را هدف قرار دادند. شهادت نصیب هرکسی نمی شود و همسرم خواب شهادت خود را دیده بود.
تعریف می کردند که شهید بسیار مهربان بود. شب‌ها هنگامی که همه می خوابیدند، دستشویی را تمیز می کرد. جایی برای راز و نیاز شبانه داشت. هدف شهید دفاع ار حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه (س) اما آرزویش شهادت بود و من خوشحالم به آرزویش رسید. 

خبر شهادت ایشان چگونه به اطلاع شما رسید؟
شهید سخندان در مجموع ۲۸ روز در سوریه بود و من دو هفته خبری از ایشان نداشتم. به من الهام شده بود که شهید شده است. از سپاه تهران با ما تماس گرفته و گفتند مجروح شده است اما به شهادت رسیده بود. پیکرش در سردخانه مشهد بود و در قطعه 30 بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

در صحبت هایتان به این موضوع اشاره کردید که شهید سخندان آرزوی شهادت داشت. آیا ایشان به شهید خاصی توسل می کرد؟ 
در مدتی که توفیق زندگی با ایشان را داشتم، عکس شهید ابراهیم هادی، شهید همت و شهید محمود کاوه را به دیوار خانه زده بود و به ارادت خاصی به حاج قاسم داشت. آن زمان شهید حاج قاسم سلیمانی را زیاد نمی‌شناختم. جلوی عکس حاج قاسم ایستاد و به ایشان احترام می گذاشت.
زندگینامه و تصاویر شهدا را مرور می کرد. قبل از رفتن به سوریه، هنگامی که برنامه «نیمه پنهان ماه» پخش می شد، از روی عمد تلویزیون را روشن می کرد تا این برنامه را ببینم و با زندگی شهدا آشنا شوم. انگار می خواست من را آماده کند.

همان طور که گفتید، شهید سخندان دانشجوی رشته نقشه کشی در دانشگاه سبزوار بود. به  نظرشما دانشجویان چگونه می توانند از شهدا تأسی بگیرند؟
دانشجویان اگر بتوانند زندگینامه شهدا را مطالعه کرده و آنها را سرلوحه و الگوی خود قرار دهند در زندگی‌شان کمک کننده خواهد بود.

آیا شهید سخندان تکه کلام خاصی داشت؟
بله! هرجایی که با هم می رفتیم، می گفت «برای هر رسیدنی باید رفت». وقتی می گفتم منظورت چیست، می خندید. منظورش از رسیدن، رسیدن به شهادت و آرزویش بود.

خانم دلشاد در پایان از تاثیر شهادت ایشان بر زندگی‌تان بگویید. 
در این ۹ سال صبوری را از حضرت زینب (س) یاد گرفتم. سعی کردم در مسیر شهدا قدم بردارم. حضور و کمک شهید را در هر لحظه زندگی ام احساس می کنم. قبل از رفتن به سوریه به ایشان می گفتم «اگر تو بروی من چکار کنم» و می گفت «تو خدا را داری». می گفتم «همه خدا دارند» و جواب می داد «خدا به تو خیلی ویژه‌تر نگاه می کند» و واقعا بعد از شهادت ایشان، همین طور بود. ایشان را الگوی خودم قرار دادم و می خواهم راه همسر شهیدم را ادامه بدهم.
 

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها