خاطرهای از شهید مهدی باکری؛
به گزارش گروه شاهد جوان، زیر آتش مراقب اسیرهای عراقی هم بود.
بد وضعی داشتیم . از همه جا آتش می آمد روی سرمان.نمی فهمیدیم تیر و ترکش از کجا می آید. فقط یک دفعه می دیدم نفر بغل دستیمان افتاد روی زمین .
قرارمان این بود که توی درگیری بی سیم ها روشن باشد، اما ارتباط نداشته باشیم.
خیلی از بچه ها شهید شده بودند. زخمی هم زیاد بود. توی همان گیرودار، چند تا اسیر هم گرفته بودیم. به یکی از بچه ها گفتم « ما مواظب خودمون نمی تونیم باشیم، چه برسه به اون بدبختا...»
همان موقع صدا از بی سیم آمد « این چه حرفی بود تو زدی؟ زود اسیرهاتون رو بفرستید عقب » صدای آقا مهدی بود. روی شبکه صدایمان را شنیده بود. خودش پشت سرمان بود؛ صد و پنجاه متر عقب تر.
منبع: تارنمای شهید آوینی
انتهای مطلب/