یادی از شهدای دانش آموز (10)
شهید «عبدالمجید رحیمی» 10 فروردین ماه 1345 در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدعلی کارگر بود و مادرش زهرا نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
او در 10 اردیبهشت 1361 وقتی فقط 16 سال سن داشت در عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) بر اثر اصابت گلوله به ران و کمر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مزار او در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا واقع است.
شهید عبدالمجید رحیمی به خاطر جثه کوچکش هم اسلحه از قدش بلندتر بود و هم کلاه برای سرش بزرگ؛ اما تصمیم گرفت خونش در راه اسلام ریخته شود و شد. عبدالمجید که سنش کمتر از 15 سال بود جملهای سوزاننده دارد که با آن میخندد به ریش تمام دنیا پرستانی که زیانکارِ دو عالمند؛ «همه خیال میکنند جنگ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدم»
عکسی از این شهید موجود است که بارها بر روی محصولات فرهنگی و خصوصا نامههای رزمندگان به چاپ رسید. این عکس مربوط است به شهید عبدالمجید رحیمی در اردوگاه موقت کنار جاده اهواز – آبادان، مقابل انرژی اتمی در ساعت 5 بعداز ظهر و در تاریخ نهم اردیبهشت 1361 یعنی یک روز قبل از شهادتش.
بیشتر بخوانید: 36 هزار نفری که از ایستگاه «انقلاب» سوار قطار «بسیج» شدند
بیشتر بخوانید: پرآوازهترین بسیجی نوجوان
بیشتر بخوانید: نوجوان ریز نقشی که هفت عراقی را اسیر کرد
بیشتر بخوانید: «نوجوانی که 13 سال بعد از شهادت به وطن برگشت»
بیشتر بخوانید: «خواسته شهید سیاهپوش از مادرش چه بود؟»
بیشتر بخوانید: رندی فرمانده رشتههای جبههرفتن را پنبه کرد!
بیشتر بخوانید: وصیت نامه ای با مقدمه عاشقانه
بیشتر بخوانید: «پاى در چکمه میکنم و سینه دشمن را نشانه میروم»
بیشتر بخوانید: به دوستانش گفته بود 25 روز بعد شهید خواهد شد...
انتهای مطلب/