یادی از شهدای دانش آموز (12)
پدرش امرالله، کارگر و مادرش زینب، خانه دار بود. تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواند و پس از آن به عنوان بسیجی در سن 13 سالگی به جبهههای نبرد حق علیه باطل رفت و در هفتم اسفند ماه سال 1362 در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در عملیات خیبر در حالی که 13 سال و سه ماه و چهار روز سن داشت، شربت شهادت را نوشید ولی اثری از پیکر این شهید به دست خانوادهاش نرسید.
او متولد شهر آبیِک بود. شهری در استان قزوین که بسیاری آن را به کارخانههایش میشناسند و حدود 100 کیلیومتر تا تهران فاصله دارد. برخی از شهید بیگ زاده به عنوان «شهید فهمیده آبیک» یاد میکنند؛ شهیدی که کمسن و سالترین شهید استان قزوین است. پیکر این شهید بزرگوار پس از 32 سال دوری و چشمانتظاری به آغوش پدر و مادر پیرش و به شهر آبیک وطن خود بازگشت و در گلزار شهدای این شهر آرام گرفت.
پدر شهید میگوید: «شب عملیات خیبر خواب دیدم کودک کوچکی در آغوشم است که خونآلود است احساس کردم که بهمن من است.»
مادر شهید میگوید: «پسرم همیشه در نامههایش مینوشت یا زیارت یا شهادت که شهادت نصیبش شد و در پیشگاه الهی به مقام والایی دست یافت و زمانی که متوجه شدم پسرم در تفحص شناسایی شده و باز میگردد بارها خدا را شکر کردم که از چشمانتظاری مرا درآورد.»
بخشی از وصیت نامه شهید را در ادامه میخوانید: «به نام الله، که زندگی من و مرگ همه ما در دست اوست. سپاس خدا را که جهان و جهانیان را و پیامبران را آفرید و آنها به ما آموختند که چگونه در راه خدا بکوشیم و چگونه با مستکبرین بجنگیم. همه محسوسات خود را کنار بگذارید و از همه جا بُریده، به سوی خویشتن برگردید و در غلاف وجود خود، فرو روید و به دقت بنگرید که گذشتهها رفته و آینده هم...و با خود زمزمه کنید که چه خواهیم شد و تا کِی حیات خواهیم داشت و عاقبت چه مرض و حادثه ای به سراغمان خواهد آمد و بالاخره چه روزی و با چه کیفیتی این قفس تن، خواهد شکست و مرغ محبوس روح، پرواز خواهد کرد ... و اما شما ای پدر و مادرم! بدانید و مطمئن باشید که من امروز، در راه جاودانها گام نهاده ام که انتهای آن -ان شاء الله- حکومت مستضعفین جهان است.»
بیشتر بخوانید: 36 هزار نفری که از ایستگاه «انقلاب» سوار قطار «بسیج» شدند
بیشتر بخوانید: پرآوازهترین بسیجی نوجوان
بیشتر بخوانید: نوجوان ریز نقشی که هفت عراقی را اسیر کرد
بیشتر بخوانید: «نوجوانی که 13 سال بعد از شهادت به وطن برگشت»
بیشتر بخوانید: «خواسته شهید سیاهپوش از مادرش چه بود؟»
بیشتر بخوانید: رندی فرمانده رشتههای جبههرفتن را پنبه کرد!
بیشتر بخوانید: وصیت نامه ای با مقدمه عاشقانه
بیشتر بخوانید: «پاى در چکمه میکنم و سینه دشمن را نشانه میروم»
بیشتر بخوانید: به دوستانش گفته بود 25 روز بعد شهید خواهد شد...
بیشتر بخوانید: سلبریتی آن روزها
بیشتر بخوانید: آرزو داشت معلم شود
انتهای مطلب/