زندگی مشکل است بی دلبر
دوستانم همه پدر شدند ولی
بنده هستم هنوز بی همسر
پیرمردی مجردم که همه
می دهندم به یکدیگر نشان
زرگر از قدر زر خبر دارد
گوهری می داند ارزش گوهر
وای بر من خروس با مرغ است
شده ام از خروس هم کمتر
نه جگر دارم و نه دندانی
بسکه دندان گذاشتم به جگر
گرچه در جمع خاموشم
دارم آتش به زیر خاکستر
گفت یک بچه ی دبستانی
میم مثل چه ؟
گفتمش : محضر
با تو از راز خویش می گویم
گرچه آنرا نمی کنی باور
همه را شکل یار می بینم
پیرزن را نگار می بینم
همه ی عمر در تعب بودن
از غم و غصه جان به لب بودن
با هزاران کمال و فضل و ادب
بین افراد بی ادب بودن
از مرض های سخت در بستر
روز و شب در تنور تب بودن
با یکی از اجنه تنهایی
کنج یک غار نصف شب بودن
در جهنم هزار و شش صد سال
با ابوجهل و بولهل بودن
هست اینها و بدتر از اینها
بهتر از مثل من عزب بودن
همه را شکل یار می بینم
پیرزن را نگار می بینم
خواب دیدم شبی که زن دارم
کت و شلواری نو به تن دارم
جشن برپا شده است و از هر سو
میهمانان مرد و زن دارم
جای یک زوجه، شانزده زوجه
جای ماشین عروس؛ ون دارم
صبح وقتی که چشم وا کردم باز دیدم
نه کتی در برم نه شلواری
شاعر: دکتر محمد نظری ندوشن