به گزارش شاهد جوان، گلوله های خمپاره مثل نقل و نبات از آسمان به زمین می ریخت. صدای ویز ویز ترکش هایی را که از بالای سرم می گذشت می شنیدم.
قرار شده بود تا الحاق دو گردان خط شکن، گروهان ما در جناح راست ، دشمن را قلقلک بدهد. یعنی مشغول شان کند تا دو گردان با هم دست بدهند.
با این که زیر خط آتش بودیم ، ولی همه اشتیاق رفتن به جلو را داشتیم. محمد حسین گفت :
- این فرمی که ما داریم می جنگیم، انگار از پشت میز داریم با اسلحه ی پلاستیکی به دشمن آب می پاشیم.
فقط جعفر با حرف های محمد حسین مخالف بود . می گفت :
- تکلیف ، تکلیف است. فرقی نمی کند چه کاری انجام می دهیم. یک جا باید جلو برویم، می رویم! یک جا هم مثل این جا باید جاده صاف کن رزمنده های خط شکن باشیم، می شویم. ما که نیامدیم بروس لی بازی کنیم.
با شدت آتش، گروهان خودش را کشید توی کانال.
امیدوارم بودیم گردان ها برسند تا شدت آتش کم تر بشود.
علی رضا خبر آورد یک دسته تانک جلو کشیدند و دارند به طرف کانال می آیند.
خبر خوبی نبود. با این که گروهان آرپی جی زن های خوبی داشت، اما بعید می دانستیم بتوانیم جلو تانک ها را بگیریم.
اگر از کانال عبور می کردند، خط پدافندی شکسته می شد و حساب گردان هایی که قرار بود الحاق کنند، با کرام الکاتبین بود.
قرار شد با هفت نفر از بچه ها جلو برویم و تا جایی که امکان نداشت، آرایش تانک ها را بشکنیم.
یدالله که معروف به دوقلو بود گفت:
- اگر بتوانیم به هم بدوزیم شان ، هول و هراس به دل شان می افتد.
ما می دانستیم، دو قلو زدن تانک ها فقط کارِ یدالله است. کسی هم نمی دانست چطور با یک موشک آرپی جی ، دو تانک را نفله می کند. می گفت :
- وقتی خدا بخواهد، سه قلو هم می شود زد.
راه افتادیم.جعفر و یدالله همیشه با هم بودند.
یکی چشم بود و دیگری ماشه.
انگار هر دو با یک چشم ، از درزِ مگسک نگاه می کردند.موشک که رها می شد، دو تا تانک از نفس می افتادند.
این راز دو قلو زنی یدالله بود. جعفر هم به جز من به کسی لو نداده بود.دلش می خواست افتخارِ دو قلو زنی نصیب یدالله بشود.
تانک ها را می دیدیم که نزدیک می شوند. طبق معمول یک مثلت تشکیل دادیم.
سه نفر توی شیار و چهار نفر در پهلوها قرار گرفتیم.
نمی خواستیم که حتی یک گلوله هدر برود. هدف اصلی هم همان قلقلک بود. اگرنه محال بود بتوانیم از رسیدن تانک ها و گذشتن شان از کانال جلو گیری کنیم.
فقط باید خدا کمک می کرد و گردان ها به هم دست می دادند.
که اگر دو محور به هم الحاق می کردند، دشمن قیچی می شد و دمار از روزگارش در می آمد. یدالله و جعفر دور شدند.لابد می رفتند تا بهترین تیر رس را پیدا کنند.
صدای شنی تانک ها، جلینگ جلینگ به گوش می رسید. میثم حدود سه متر دورتر از من ایستاد و قبضه را روی شانه گذاشت.
با یک زاویه شصت و پنج درجه ای از او دورتر ایستادم تا بعد از اولین شلیک اش، تانک بعدی را بزنم.
از دور هم می توانستم خدمه ای را که روی تانک بود ببینم.
شاید خیال کرده بود ، راه باز است و جاده دراز! دو دست اش روی دسته های کالیبر پنجاه بود تا هر جنبنده ای را به گلوله ببندد.
توی دلم شروع به شمارش کردم. هزار و یک ... دو...هزار و سه ...چهار ...
تانک ها از میان غباری که به راه انداخته بودند، نزدیک و نزدیک تر می شدند. منتظر شدیم تا نزدیک تر بشوند که ناگهان صدایی را شنیدیم .خوب نگاه کردم. دو تانک که جلوتر از بقیه بودند ، به یک چشم هم زدن آتش گرفتند.
دو موشک بعد را من و میثم زدیم و به هدف خورد. صدای جلینگ جلینگ تانک ها قطع شد.میثم با خوش حالی به طرفم آمد :
- بریم که الان موقعیت را می کوبند.
دویدیم و از محل دور شدیم. می دانستیم بعد از هر شلیک، اگر تانک بتوانند گرای محل را بگیرند، چند تایی گلوله ی توپ حواله مان می کنند. اگر هم نتوانند، خدمه ی کالیبر پنجاه، آنقدر شلیک می کند تا زمین شخم بخورد.
به شیار رفتیم. یدالله و جعفر هم آمدند. همگی خوش حال بودیم. چون تانک ها مثلِ خری که توی گِل گیر کرده باشند، بی حرکت ایستاده بودند. نمی دانستیم چه خیالی دارند.
منطقه ناگهان در سکوت عمیقی فرو رفته بود. جعفر به ساعت مچی اش نگاه کرد. قبضه ی آرپی جی را روی زمین گذاشت.
همین موقع بود که صدای انفجار گلوله های تانک بلند شد. جعفر آرام روی زانو نشست و شروع به تیمم کرد.
صدای ویز ویز ترکش ها دوباره شروع شد. به طرف جعفر رفتم. مهر نمازش را از جیب بیرون آورد. قطب نما را هم کنار آن گذاشت. گفتم: نمازت را بعدا هم می توانی بخوانی.
مگر نمی بینی چه آتشی دارند به روی مان می ریزند؟ در حالی که قامت می بست لبخند زد و گفت :
- بی خیال ! بیا نمازت را بخوان.
الله اکبر را که گفت، زمین شروع به لرزیدن کرد. دو گردان خط شکن با هم دست داده بودند و توپخانه خودی تانک های دشمن را زیر آتش گرفته بود.
نویسنده: اصغر فکور
بیشتر بخوانید: وجعلنا بخوان و عشق کن
بیشتر بخوانید: انتخاب
بیشتر بخوانید: این جا بخورم ؛ آن جا نخورم؟
انتهای مطلب/