حساب کاربری

ده سين جنگی!

تعداد بازدید : 245
تاریخ و ساعت انتشار : یک شنبه 19 دی 1400 08:55
چند ساعت به سال تحويل باقي مانده بود. ياد بچگي‌هاي‌مان افتاده بوديم. حال وهواي خونه مادر بزرگ و خاطرات عيد نوروز ودورهمي هاي‌مان. يادش بخير رسم خانه تكاني وسفره هفت‌سین ساده مادر بزرگ؛ سنبل ، سیب ،سمنو،سماق، سركه، سبزه، سكه،گلاب وازهمه مهمتر؛ قرآن

به گزارش شاهد جوان، هيچ كدام از بچه هاي گردان تخريب خبرنداشتند كه من و برادرم محمد چه خوابي برايشان ديديم. وقرار است چه بلايي سرآنها ويا بهتر بگويم سر خودمان بياوريم! چند ساعت به سال تحويل باقي مانده بود. ياد بچگي‌هاي‌مان افتاده بوديم. حال وهواي خونه مادر بزرگ و خاطرات عيد نوروز ودورهمي هاي‌مان. يادش بخير رسم خانه تكاني وسفره هفت‌سین ساده مادر بزرگ؛ سنبل ، سیب ،سمنو،سماق، سركه، سبزه، سكه،گلاب وازهمه مهمتر؛ قرآن

ازشهريور59 تا امروزحدود 6سال است كه از دفاع وجنگ مي‌گذشت. و اين ششمين بهاري بود كه عيد نوروز را در جبهه مي گذرانديم. جشن سال تحويل 65 خيلي متفاوت بود؛ هم نصف شب بود(ساعت1و32دقيقه و56 ثانيه) وهم ولادت حضرت امام محمد تقي (ع) به همين دو علت من و محمد تصميم گرفتيم براي بچه هاي گردان تخريب جشن سال تحويل 65 را خيلي با حال هيجاني  برگزار كنيم؛ جمع كردن هفت سين وگلوله هاي منور فشنگ هاي تير بار و...

به محمد گفتم؛ پيروزي، شكست وشهادت و همه يك طرف و جشن نوروز امشب هم يك طرف . آوردن رنگ و بوي شادي در دل بحراني وسختي هاي جبهه خيلي سخت بود ولي نشدني نبود و ما مي خواستيم اون شب اين كار را انجام دهيم.

چند روز قبل حاج عباس فرمانده گردان ابلاغ اكيدكرده بود چون سال تحويل شب است اگركسي خواست جشن سال تحويل بگيرد؛ خيلي با احتياط و بدون سر وصدا و نور پراكني برگزاركند.

تصميم من و محمد اين بود كه تا اونجايي كه امكان داشت هيچ رسمي را جا نندازيم؛ قبل از تحویل‌ سال سنگر تکانی کرديم. سنگرها را با گل و گیاه های اطراف سنگر و شقایق هایی که در اطراف سنگر روییده بود تزیین كرديم. چند ساعتي به سال تحويل باقي مانده بود، محمد يك پتوي سوراخ وتركش خورده آورد؛ اين پتو سفره هفت‌سين مان بود. قرار شد كه سفره هفت‌سين را در خارج از سنگر ودر دل مهتاب پهن كنيم.  سين هارا جور كرديم؛ منتها با سليقه وصبغه جنگی وخيلي بيشتر از هفت‌سين شايد 10 و شايد هم بيشتر: مین سوسکی، مین سبدی، سیم تله، سیم چین، سیم خاردار، سرنیزه، سی چهارc4  (نوعی خرج و مواد منفجره حساس)، سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و سنگر و... قرآن وكمي گلاب كه هميشه همراه محمد بود. يك تابلو كه رويش نوشته بوديم تا كربلا راهي نمانده.

نماز مغرب را كنارسفره هفت‌سين با محمد خوانديم كم كم بچه ها يكي يكي اضافه شدند. و شام را هم كنار همان سفره 10سين مان خورديم. مهتاب سفره هفت‌سين مان را روشن كرده بود. يك راديوي جنگي ويك چراغ قوه شكاري هم در وسط سفره روشن كرده بوديم. ميوه وشيريني هاي كرمانشاهي هم بود. چند هفته اي بود نه ما به دشمن كاري داشتيم نه دشمن با ما.

همه چي امن وامان بود. بچه ها مي گفتند ومي خنديدند خاطره تعريف مي كردند شوخي مي كردند. اولش تصميم گرفتيم تا سال تحويل كنار سفره باشيم ولي يكي دو ساعتي گذشت هوا يك بار پيچيد و باران شديدي گرفت. سفره را رها كرديم وبه طرف سنگرها رفتيم. بعدازيكي دو ساعت باران قطع شد دوباره بالا آمديم ولي زمين و سفره گل وشل شده بود. باز مهتاب بيرون زد. هر كدام از بچه ها يك سنگ و قوطي وچيزي پيدا كرده بودند ودور سفره هفت‌سين خيس وگلي‌مان گذاشته ورويش نشسته بودند ومنتظر سال تحويل بودند.

من و محمد هم منتظر انجام پروژه مان بوديم. ساعت حول وحوش یک ونيم بود چهار پنج دقيقه به سال تحويل بيشتر باقي نمانده بود.

ساعت يك وسي ودو دقيقه را ردكرد ثانيه ها را با هم  شمرديم يك دو سه...5 4و5 5و بلاخره5 6 توپ سال تحويل از راديو پخش شد .با اعلان سال تحويل من و محمد  برنامه اي از قبل تعيين شده براي خودمان وغير قابل پيش بيني براي بچه هاي گردان گلو له هاي منور را به آسمان شليك كرديم.

با شليك گلوله هاي منور بچه ها احساساتي شدند و تير بار و خمپاره و غيره هم يكي يكي به ميدان آمد.چند دقيقه اي اين اوضاع ادامه داشت تا اينكه دشمني كه چندين ماه خواب بود بيدار شد. بيچاره ها فكر كردند كه ما حمله كرديم و اون ها هم شروع كردند به پاسخ دادن

گلوله هاي توپ و خمپاره وهر چي داشتند را به سمت منورهاي كه ما زير آن بوديم پرتاب كردند.

 تعدادي از بچه ها داخل سنگرها آماده نبرد بودند و تعداد زيادي هم در حالي كه روي زمين خوابيده بودند تا از تركش هاي دشمن در امان باشند آماده پاتك بودند.

در همين اوضاع ناگهان يكي از گلوله هاي خمپاره دشمن درست به وسط سفره ده‌سين اصابت كرد با اصابت گلوله خمپاره سي چهار عمل كرد و با انفجار سي چهار مين‌هاي داخل سفره عمل كردند و تمام سين ها به سوي آسمان پركشيدند.

چند ساعتي اين بده و بستون بين ما ودشمن ادامه داشت تا اينكه عراقي ها متوجه شدند حمله اي در كار نيست وكم كم آتش آنها هم فروكش كرد. دم هاي صبح بود كه خسته وكوفته به داخل سنگرها رفتيم تا كمي استراحت كنيم.

هنوز چشمان‌مان گرم نشده بود، بيدارمان كردند وگفتند حاج عباس يك عيدي براي تو و محمد دارد وآن هم توبيخ و برگشت به خط پشتيباني و ادامه ماموريت درآشپزخانه است.

هرچي با حاج عباس كلنجار رفتيم افاقه نكرد. قرار شد تا سال تحويل 66 درآشپزخانه باشيم؛ ديگ بشوريم، سيب زميني پوست بكنيم و...

نویسنده: حسين نامي ساعي

انتهای مطلب/

 


 

 

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها