حساب کاربری

خاطره‌ای از جانباز دفاع مقدس

تعداد بازدید : 618
تاریخ و ساعت انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1400 15:58
سرویس ایثار و شهادت: علی سلطانی محمدی جانباز 15 درصد که 53 ماه سابقه حضور در جبهه دارد از عملیات مقدماتی ولفجر یک تا ولفجر 2 و  بدر با افتخار چنین سخن می گوید.

به گزارش نشریه الکترونیکی شاهد جوان و نوجوان بنیاد شهید و امور ایثارگران، سال 64 من در خط پدافندی واقع در قلاویزان نزدیک کربلا حضور یافتم؛ یعنی همان روزی که گردان در حال رفتن به خط مقدم بود سریع به آنان ملحق شدم؛  آقا پسر جوانی که هنوز ریش هم نداشت داش مشتی حرف می‌زد؛ لحن صحبتش برایم عجیب بود که در فضای جبهه همچین فردی حضور دارد، با خودم‌گفتم عیب ندارد، درست می‌شود.

 ظهر همان روز از روزنامه‌ای به جای سفره استفاده کردیم ناغافل چشممان به عکس حرم امام‌رضا(ع) که داشتن پول ها را تخلیه می‌کردند، خورد؛ پسر جوان گفت چی می‌شد به اینها دستبرد بزنیم! و بچه های سنگر لبخند زدند؛ و با نگاهی نافذ گفتم؛ درست می شه.

محرم شد؛

در این مدت 30 روز این جوان علاقه پیدا کرده بود، کنار ما بنشیند و قرآن بخواند، با اینکه آیات را غلط می خواند به او فرصت دادم روزی یک صفحه قرآن بخواند.

محرم شد برای اینکه بتوانیم عزاداری کنیم سنگر را به حسینه تبدیل کردیم.

بعد از ظهرها عزاداری می‌کردیم و بعدش به سنگرهایی که باید پست می دادیم می رفتیم دو روز به عاشورا مانده بود پسر جوان از من پرسید: کسی که روز عاشورا شهید شود با روز دیگر چه فرقی می کند؟ در جواب گفتم هر کسی شهید شود آن روز برایش کل یوم عاشورا کل عرض کربلا است.

گذشت تا شب تاسوعا فرا رسید به عزاداری رفتیم؛  دو نفر دو نفر پست می‌دادیم نماز مغرب را که خواندیم همه عقب کشیدیم تا غذایمان را بخوریم، پسر جوان با حس خاصی سلام داد؛ نگاهش کردم و گفتم دیدی درست شد؟ گفت درست شد؟ گفتم بله درست شد.

درست همان شب تاسوعا؛ زمانی که نوبت پست پسر جوان بود یک خمپاره از راه رسید و ابراهیم ذوالقدر به شهادت رسید.

روحت شاد همرزم عزیزم

خبرنگار: محدثه گودرزی

سردبیر: حسین عبداللهی

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها