حساب کاربری

گزارش تصویری؛

چند قاب کوتاه از زندگی شهید حاج ‌قاسم سلیمانی

تعداد بازدید : 373
تاریخ و ساعت انتشار : دو شنبه 13 دی 1400 12:40
63 سال زندگی شاید معمولی به نظر برسد. شاید برای خیلی از ما عمر کوتاهی به حساب بیاید.برای کسی مثل حاج‌ قاسم اما 63سال به اندازه هزار سال عمر داشت.

جنس رفاقت که خدایی باشد می‌شود همین عکس. هر دو لبخند می‌زنند. هر دو لبریز از شعفند از دیدار و تماشا. هر دو یک دست بر سینه دارند و بر دستی دیگر، زخمی از سال‌های باروت و حماسه. چقدر میزبان متواضعانه و صمیمی تا دم در به استقبال آمده و چه باحیا و خاشعانه مهمان ادب‌کرده و منتظرمانده تا صاحب بیت برسد. مردان خدا همه چیزشان رنگ و بوی خدا دارد.

 

پیرو مکتب حسین که باشی قیام می‌کنی برای رعایت انسان. دستش را می‌گیری و با خود به سمت کمال می‌بری‌اش. جهان تا چشم کار کند هم پاییز که باشد تو دلت فروردینی از بندگی است. اردیبهشت از چشم‌هایت از دلت از کلمه‌هایت شره می‌کند. دلت که آکنده از عطرنارنج بهار بندگی باشد، پاییز دیواری می‌شود که به شانه‌هایت تکیه کند و عطر وجودت را به خود بمکد و سبز شود. با خدا که دل یک‌دله کنی گاهی با یک گل بهار می‌شود.

 

گاهی این‌قدر فکر و خیال از ذهن می‌گذرد که سر، یله می‌شود.بارها همین‌جوری دست را ستون می‌کرد و هیچ‌کس نمی‌دانست دارد به چه فکر می‌کند.

 

آمده‌است توی روستا. بچه‌ها دارند بال در می‌آورند، کاش می‌شد این عکس را شنید. شنید که آینده مقاومت چه در استقبال پهلوانش می‌خوانند.

 

چند باری توفیق داشت از حاج قاسم عکاسی کند و هر بار می‌پرسیدم چه حسی دارد، می‌گفت: چشم‌هایش لاکردار چشم‌هایش. وقتی می‌گفتم چطور: می‌گفت وقتی لبخند می‌زند دلت را شیرینی لبخندش آب می‌کند و وقتی خشم دارد و جدی است یا با چشم اشاره می‌کند که عکس نگیر، چشمت پشت ویزور دوربین داغ می‌شود و زهره‌ات می‌ترکد.

 

وقت را می‌گویند طلاست. انسان بازنده بزرگ است اگر این رودخانه طلا را خرج چیزی کند که جز رضای خدا و برای خدا در آن لحاظ شده باشد. مجلسی است گویا، دیداری گعده‌ای چیزی. آینده حلقه‌اش‌کرده. بچه شیرها دور شیربزرگ قبیله حلقه زده‌اند و آداب و سلوک مقاومت می‌آموزند. تو گویی پدربزرگی میان نوه‌هایش. همین‌قدر صمیمی. همین‌قدر باشکوه و دیریاب.

 

کافی بود یکهو بگویند حبیب آمده منطقه. سر عکس و سلفی‌گرفتن با او دعوا بود. چه کسی باور می‌کند این خنده‌های رها و عمیق بین بزرگ‌ترین ژنرال میدان مقاومت و نیروهای خط اولش است؟

 

توی عراق که یکی‌شان را تنها می‌دیدند ناراحت می‌شدند که نکند برای یکی دیگرشان اتفاقی افتاده است. توی آن زیارت‌ها و  نمازجماعت‌های دونفره، چه قرار و مداری با هم گذاشتند که این‌گونه پر کشیدند و خاطره شدند.

 

روحت را که عمق بدهی دیگر برایت فرقی ندارد توی لابی برجی در بالاشهر داری قدم می‌زنی یا روی خاکریزی در یک گوشه کشوری جنگ‌زده. دلت که آسمانی باشد گلوله‌ها را فراری می‌دهد. سروی می‌شوی روییده بر یال خاکریزی زخمی. شیر، قبل از حمله،  صیدش را تماشا می‌کند.

 

این شکوه سلیمانی است. ایستاده بر قله تپه‌ای رفیع. با نگین سرخ بر دست که دور دست را نشان می‌دهد و دسیسه صهیون را خاکستر می‌کند. عکسی غم‌انگیز است. ما از انگشت و انگشتر خاطره بد کم نداریم. یک روز عصر عاشورا، کف گودال، یک شب جمعه فرودگاه بغداد.

 

بزرگ‌ترین نویسنده‌های جهان شیعه را صدا کنید این عکس را بنویسند، روایت و شرح کنند. گاهی کلمه‌ها پوک و تهی می‌شوند. نوک انگشت‌هایت سوزن سوزن می‌شود و تو عاجزی از نوشتن. شما هم به این عکس نگاه کنید و بو بکشید. پلک‌تان خیس شد و بوی سیب آمد ؟ زیارتتان قبول کربلایی‌ها.

نویسنده: حامد عسکری

انتهای مطلب/


 

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها