حساب کاربری

داستانک؛

هر که بامش بیش برف بیشتر

تعداد بازدید : 364
تاریخ و ساعت انتشار : یک شنبه 25 اردیبهشت 1401 11:50
سرویس فرهنگی: یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد.بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که ازدروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و همه اختیارات مملکت را به او واگذار کنند.

به گزارش نشریه الکترونیکی شاهد جواهد جوان و نوجوان، اتفاقا فردای آن روز؛اولین فردی که وارد شهر شد گدائی بود که در همه ی عمر مقداری پول اندوخته و لباسی کهنه و پاره که وصله بر وصله بود به تن داشت.

ارکان دولت و بزرگان وصیت شاه را به جای آوردند و کلیه خزائن و گنجینه ها به او تقدیم داشتند و او را از خاک مذلت بر داشتند و به تخت عزت و قدرت نشاندند.پس از مدتی که درویش به مملکتداری مشغول بود.به تدریج ...

بعضی از امرای دولت سر از اطاعت و فرمانبرداری وی پیچیدند و پادشاهان ممالک همسایه نیز از هر طرف به کشور او تاختند.درویش به مقاومت برخاست و چون دشمنان تعدادشان زیادتر و قوی تر بود به ناچار شکست خورد و بعضی از نواحی و برخی از شهرها از دست وی بدر رفت. درویش از این جهت خسته خاطر و آرزده دل گشت.

در این هنگام یکی از دوستان سابقش که در حال درویشی رفیق سیر و سفر او بود به آن شهر وارد شد و یار جانی و برادر ایمانی خود را در چنان مقام و مرتبه دید به نزدش شتافت و پس از ادای احترام و تبریک و درود و سلام گفت ای رفیق شفیق شکر خدای را که گلت از خار برآمد و خار از پایت بدر آمد.بخت بلندت یاوری کرد و اقبال و سعادت رهبری؛تا بدین پایه رسیدی!

درویش پادشاه شده گفت:ای یار عزیز در عوض تبریک؛تسلیت گوی آن دم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی!

رنج خاطر و غم و غصه ام امروز در این مقام و مرتبه صدها برابر آن زمان و دورانی است که به اتفاق به گدائی مشغول بودیم و روزگار می گذراندیم!

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

اینستاگرام 

https://instagram.com/shahedjournall?igshid=YmMyMTA2M2Y=

آپارات 

https://www.aparat.com/Shahedjournall

واتساپ

https://chat.whatsapp.com/KuYn31NWBC5ArRwCovW1Tw

تلگرام

https://t.me/shahedjournall

خبرنگار: محدثه گودرزی

سردبیر: حسین عبداللهـی

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها