به گزارش شاهد جوان، قد بلند بود و لاغربود. دستهایش را از پشت با زنجیر به هم بسته بودند.
سر و صورتش زخمی و کبود بود. سربازهای پادشاه دورش به ردیف ایستاده بودند. پادشاه از تخت پایین آمد و کنار تخت شروع کرد به قدم زدن. دو وزیرش در کنار تخت ساکت ایستاده بودند و به جوان گناهکار نگاه میکردند.
جوان با اشک و آه گفت: «جناب پادشاه میدانم که گناهکارم. هر چهقدر دوست دارید مجازاتم کنید! شلاقم بزنید! اما مرا نکشید. آخر پدر و مادر پیری دارم اگر من نباشم چه کسی آنها را... و بلند بلند گریه کرد.
پادشاه ایستاد کمی به جوان نگاه کرد بعد به وزیری که ریش سیخ سیخی داشت رو کرد و گفت: «نظرت چیست؟»
وزیر ریش سیخ سیخی ابروهایش را تا به تا کرد و گفت: «این جوان گناه بزرگی کرده است، سزای او مرگ است.»
جوان قد بلند با شنیدن این حرف بر خود لرزید و چشمهای درشتش را به لبهای پادشاه دوخت. شاه هر چه تصمیم میگرفت همان میشد. شاه سری تکان داد و گفت: «راست گفتی، سزای او جز مرگ چیز دیگری نیست.»
جوان قد بلند فهمید کارش تمام است. دیگر با آه و ناله و خواهش نمیتواند نظر شاه را عوض کند. با ناامیدی تمام زیر لب غرید و به شاه فحش و ناسزا گفت. شاه که حرفهای جوان را خوب متوجه نشده بود. رو به وزیر دیگرش کرد و گفت:«این جوان چه گفت؟» وزیر دستی بر سبیل چخماقی خود کشید وگفت: «قربان! دعایت میکند و میگوید: «جوانمرد کسی است که خشم خود را آشکار نمیکند و نسبت به مردم مهربان است و گناهشان را میبخشد.»*
پادشاه از این حرف کمی توی فکر رفت. بعد دستور داد جوان را آزاد کنند. در همین موقع وزیر ریش سیخ سیخی که با وزیر دیگر بد بود، گفت: «درست نیست که به پادشاه گزارش نادرست بدهیم. ای شاه بزرگ! این جوان بی ادب به شما فحش داد.»
پادشاه نگاهی از روی خشم به وزیر ریش سیخ سیخی کرد و گفت: «آن دروغ پیش من بهتر از این راست است که تو گفتی. او با آن دروغش سعی کرد کاری نیک و خدا پسندانهای انجام دهد و هدفش نجات جان کسی بود، اما هدف تو از گفتن این راست فتنه و دشمنی است. دانشمندان گفتهاند: «دروغ مصلحتآمیز بهتر است از راستِ فتنهانگیز.
* اشاره به آیه 134 سوره آل عمران (والکاظمین الغیظ و العافین منالناس والله یحب المحسنین)
محمود پوروهاب
منبع: گلستان سعدی
انتهای مطلب/