به گزارش گروه شاهد جوان، شهید محمد مرادی در 27 شهریور 1359 در شهرضا به دنیا آمد و دهم مرداد 95 در جبهه جنگ علیه داعشیها به شهادت رسید.
همرزمان این شهید بزرگوار که آتش توپخانهاش وحشت در دل داعشیها میانداخت به او لقب «ببر بلندیهای جولان» داده بودند.
پدر و مادر محمد خاطراتی را از او روایت کردهاند.
روایتی از پدر:
روی یک برگه بزرگ نوشته بود: «غیبت ممنوع!» و آن را در خانه نصب کرده بود. هرکس این را میدید از غیبت منصرف میشد. دیگر اینکه رازدار بود. مثلا در جلسهای در مورد شخصی صحبت میشد. وقتی برمیگشت از او میپرسیدیم که چه گفتی و چه شنیدی. حرفی نمی زد و میگفت: «قرار نیست اگر آنجا حرفی زدم اینجا هم بزنم.»
خاطره مادر از روز شهادت:
6 روز بود که تماس نگرفته بود. خیلی نگران بودم. به حسین گفتم: برادرت چند روز است که تماس نگرفته. نکند اتفاقی افتاده. حسین گفت: نه آنجا جنگ است، حتی اگر هفتهای یکبار هم تماس بگیرد کافیست.
شنبه شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام بود. دخترم هم به تازگی یک خانه گرفته بود. رفته بودیم آنجا را تمیز کنیم که وقتی محمد آمد آن را رنگ بزند. تا غروب آنجا بودیم. غروب گفتم: دیگر خسته شدیم، برویم استراحت کنیم، دوباره یک روز دیگر برمیگردیم.
در حیاط را که باز کردم و هنوز پایم را بیرون نگذاشته بودم که دیدم، یک پرنده بزرگ جلوی در نشست. بالهای قهوهایاش را روی زمین پهن کرده بود. کمی نگاه کرد و بعد رفت روی یک ماشین نشست. پدر محمد رفت نزدیک پرنده و گفت: چرا چشمان این پرنده اینقدر قرمز است؟! انگار الان است که از چشمانش خون بیاید. من به دخترم گفتم: در ماشین را باز کن، نکند این پرنده بیاید به ما آسیب بزند. همان موقع پرنده پرواز کرد و رفت. متعجب مانده بودم. گفتم: پرنده به این بزرگی ندیده بودم که نترسد و اینقدر نزدیک بیاید. این پرنده یک مشکلی داشت.
این پرنده آنقدر خسته بود که حتی بالهایش را جمع نمیکرد. دخترم گفت: صدقه بده... گویا همان زمان محمد به شهادت رسیده بود. روز دوشنبه از پادگان آمدند و گفتند که محمد زخمی شده. اما من باور نکردم. تا اینکه در نهایت گفتند شهید شده.
منبع: روزنامه کیهان
انتهای مطلب/