درحیاط مدرسه بود
دختری تنها و غمگین
رفته بود از صورت او
خندههای خوب و شیرین
ایستاده بود بیدوست
زیر سایه کُنج دیوار
با کسی حرفی نمیزد
سرد و ساکت بود بسیار
مثل یک پروانه رفتم
دور او با خنده گشتم
با دو بال مهربانی
من کنار او نشستم
بعد از آن از باغ رویش
او به من لبخند بخشید
دوستی هم در دل ما
مثل خورشیدی درخشید