ملوک زنگنه از پسر نوجوانش، علی ششیکانی میگوید:
اولین فرزندم، علی، سال 1346 متولد شد و 27 بهمنماه سال 1362 در عملیـات والفجر5 در منطقـه چنگولـه در سن 16 سـالگی به شهـادت رسیـد. علی در دوره اول دبیرستـان تحصیل میکرد که بهصورت بسیجی راهی جبهه شد. برادرم، یدالله زنگنه، و پسرم، علی، را به فاصله 10 روز از دست دادم.
بزرگتر از سنش فکر میکرد!
برادرشوهرم یک لباس برای علی خرید. علی خیلی لباس نو دوست داشت. یک روز با خوشحالی آن لباس را پوشید و از خانه بیرون رفت. وقتی برگشت، با تعجب پرسیدم: «پس لباست کو؟» جواب داد: «پسر همسایه وضع مالی خوبی نداشت. گفت: چه لباس قشنگی، به او هدیه دادم.»
عاشق امام خمینی(ره) بود
علی علاقه زیادی به شهید بهشتی و امام خمینی(ره) داشت. در آخر صفحات کتاب و دفترش نوشته بود: «امام را تنها نگذارید!»
کمک حال همسایهها بود
علی از همان بچگی روحیهای لطیف و مهربان داشت. تا ساعتها در گرمای تابستان روی زمینهای کشاورزی پدرش کار میکرد. بعد هم میرفت سراغ زمینهای کشاورزی پیرمرد همسایه. میگفتیم: «خستهای، بهتر است استراحت کنی.» حرفش یکی بود: «پیرمرد همسایه دست تنهاست. به کمک نیاز دارد.»
مقید به نماز و دعا بود
علی مثل پدرش ایمان قوی داشت. از زبان همرزمانش شنیدم که علی، بیسیمچی فرمانده بود، ولی موقع اذان اجازه میگرفت و نمازش را بهموقع میخواند. شب عملیات به همرزمانش که اهل روستای خودمان بودند، گفته بود: «من مطمئنم که شهید میشوم. حتماً هوای پدر و مادرم را داشته باشید.»
علی بر اثر اصابت خمپاره شهید شد.
خدایا از ما بپذیر!
شخصی که مسئول تعاون بود برایم تعریف کرد که وقتی علی را آوردند، بدنش بر اثر اصابت خمپاره تکهتکه شده بود. وقتی پدرش آمد و خواست پیکر علی را ببیند، به چند نفر گفتم که مواظب باشید از دیدن پسرش حالش بد نشود ولی وقتی پیکر را دید، دستانش را به حالت دعا بالا برد و گفت: «خدایا از ما بپذیر!» بعد خم شد، علی را بوسید و گفت: «علیجان، سلام من را به امام حسین(علیهالسلام) برسان.»
وصیت پسرم
در وصیتنامهاش نوشته است: «اگر هزار بار در میدان جنگ کشته شوم، بهتر است از اینکه در رختخواب بمیرم.» به خواهرهایش توصیه کرده بود که در شهادتش گریه نکنند و تنها برای امام حسین (علیهالسلام) اشک بریزند.