حساب کاربری

پرواز در قفس

روایت‌هایی از شجاعت در اسارت

تعداد بازدید : 4
تاریخ و ساعت انتشار : شنبه 20 اردیبهشت 1404 01:08
صالح زارعی

ابتکار در دل محدودیت
یکی از سخت‌ترین چالش‌های اسرا در بازداشتگاه، وضو گرفتن بود. برای نمازهای ظهر و عصر، هنگام بیرون‌باش صبح وضو می‌گرفتند و برای نماز مغرب و عشا هم عصرها این کار را انجام می‌دادند. اما برای نماز صبح، شرایط کاملاً متفاوت بود. از ساعت پنج عصر تا هشت صبح، در آسایشگاه‌ها قفل می‌شد و هیچ راهی برای دسترسی به آب وجود نداشت.
پیشنهادهای مختلفی برای حل این مشکل داده شد؛ برخی می‌گفتند آب وضو را در لیوان جمع کنند و تا صبح نگه دارند، بعضی دیگر پیشنهاد می‌دادند که در گوشه‌ی بازداشتگاه وضو بگیرند و صبح با پارچه آنجا را خشک کنند. اما هیچ‌کدام از این روش‌ها مناسب نبودند. در نهایت «علی یمانی» یکی از اسرا، پیشنهادی داد که مورد قبول همه قرار گرفت. 

او گفت که می‌توان چند تکه پتو در اندازه 40×40 سانتی‌متر دوخت و در گوشه‌ی آن بندی گذاشت تا هر جا که لازم بود، آویزان شود. بچه‌ها روی این پتوها وضو می‌گرفتند و بعد، پتوی خیس را با طناب از پنجره آویزان می‌کردند تا آب وضو بیرون بریزد. ایده‌ای ساده اما کارآمد که در شرایط سخت اسارت، امکان رعایت مسائل دینی را فراهم کرد.
بعضی از اسرا با یک لیوان آب، پنج نفر را در وضو گرفتن شریک می‌کردند. آن‌ها یاد گرفته بودند که حتی یک قطره آب هم ارزشمند است و نباید هدر برود. این تدبیر کوچک، به اسرا کمک کرد تا بدون نقض قوانین زندان، عبادت خود را انجام دهند.

بچه 16 ساله‌ای که استخبارات را شوکه کرد!
در یکی از بازجویی‌ها، از من پرسیدند:«در جبهه چه‌کاره بودی؟» محکم و بدون تردید جواب دادم: «در واحد اطلاعات و عملیات کار می‌کردم! افسر عراقی که کلمه‌ی «اطلاعات و عملیات» را متوجه نشد، از مترجم خواست که توضیح دهد. به‌محض اینکه مترجم این واژه را به «استخبارات» ترجمه کرد، چهره‌ی افسر تغییر کرد و با ناباوری گفت: «ما سال‌ها با این بچه‌ها جنگیدیم؟! نیروهای استخبارات ما سال‌ها آموزش دیده‌اند، اما ایران یک نوجوان را در چنین مأموریت حساسی قرار داده؟!» از تعجب آن‌ها خنده‌ام گرفته بود، گفتم: «برای شما عجیب است؟ حسین فهمیده از من هم کوچک‌تر بود! وقتی شما خرمشهر را اشغال کردید، نارنجک به خودش بست و زیر تانک رفت. بعد، رهبر ما گفت: «حسین فهمیده رهبر ماست!» این پاسخ، سرهنگ را در فکر فرو برد. آن‌ها انتظار داشتند با یک نوجوان ترسیده و نگران روبه‌رو شوند، اما حالا با پسری 16 ساله مواجه بودند که نه‌تنها از اسارتش نگران نبود، بلکه افتخار هم می‌کرد که برای دفاع از کشورش در جبهه حضور داشته است.
پس از بازجویی، یکی از افسران عراقی به همکارش گفت: «ما تمام عمرمان را برای آموزش نیروهای اطلاعاتی صرف کرده‌ایم، اما ایران نوجوانانی دارد که از همان ابتدا برای مأموریت‌های بزرگ ساخته شده‌اند!»

پاسخی از نهج‌البلاغه که دشمن را ساکت کرد!
در بازداشتگاه، یکی از اسرا که از ناحیه‌ی شکم به‌شدت مجروح شده بود، با روحیه‌ای استوار در برابر افسر عراقی ایستاده بود.
فرمانده‌ی عراقی که سعی داشت امام خمینی(ره) را مقصـر سختـی‌های اسرا معرفی کند، با تمسخر گفت: «حالا خمینی کجاست که کمکت کند؟ تو با این زخم‌های وحشتناک، چه کار می‌خواهی بکنی؟» رزمنده‌ی ایرانی که رمقی در بدن نداشت، اما ایمانش همچنان استوار بود، به‌سختی لب‌های خشک‌شده‌اش را تر کرد و آرام اما محکم پاسخ داد:
«فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ  فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ»
 (اگر از من بپرسى كه چگونه‌اى گويم در برابر سختى روزگار شكيبا و پايدارم، بر من دشوار است كه اندوهناكم ببينند تا دشمن سرزنش كند و دوست غمگين گردد.)
سرهنگ که خودش عرب بود، با چهره‌ای مبهوت و متحیر به این اسیر نگاه کرد. انتظار چنین جوابی را نداشت. او آمده بود تا با شکنجه و تهدید، روحیه‌ی اسرا را در هم بشکند، اما حالا خودش شکسته بود! بدون آنکه هیچ حرفی بزند، از اتاق بیرون رفت. یکی از سربازان عراقی که شاهد این ماجرا بود، بعدها می‌گفت: «آن لحظه، ما فهمیدیم که این اسرا را نمی‌توان شکست داد. جسمشـان شـاید در اسـارت باشد، اما روحشان آزادتر از هر انسانی بود که می‌شناختیم.»


 

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها