حساب کاربری

«مجیدبربری» با «پاییز آمد»

تعداد بازدید : 36
تاریخ و ساعت انتشار : شنبه 28 مهر 1403 13:14
نگاهی به چهار کتاب درباره‌ قهرمانان ایثار و شهادت که رهبر انقلاب بر آن‌ها تقریظ نوشتند.


به گزارش شاهد جوان، «ملّت مسلمان و انقلابى ایران! برادران و خواهران! دولت دست‌نشانده و مزدور عراق تجاوز هوایى را به حریم جمهورى اسلامى ایران آغاز کرده و به چند پایگاه هوایى حمله نموده است. ما تا کنون نخواسته بودیم حمله را آغاز کنیم ...» گویی همین چند روز پیش بود که آیت‌اللّه خامنه‌ای، در سی‌ویکم شهریورماه ۱۳۵۹ و در آغاز جنگ تحمیلی، ساعاتی پس از بمباران فرودگاه مهرآباد توسّط رژیم صدّام، به‌عنوان نماینده‌ حضرت امام خمینی (ره) پیامی را خطاب به ملّت ایران به‌صورت رادیویی و از طریق تلفن صادر کردند و مردم را دعوت به آرامش کردند. آن روزها شاید هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که قرار است جنگی بزرگ بین ایران و رژیم بعث شکل بگیرد و، در همه‌ی ابعاد، هشت سال کشور را درگیر خود کند. امّا این اتّفاق افتاد و در کنار همه‌ی سختی‌ها و دشواری‌ها، دستاوردهای بی‌نظیری برای کشور داشت؛ دستاوردهایی همچون ساری و جاری شدن فرهنگ جهاد و ایثار و مقاومت و شهادت در کشور؛ فرهنگی که رهبر انقلاب زنده نگه‌داشتن آن را یکی از نیازهای اساسی کشور می‌دانند و همواره بر روی آن تأکید دارند. به همین مناسبت و در هفته‌ دفاع مقدّس، چهار کتاب حوزه‌ «جهاد و مقاومت» که رهبر معظّم انقلاب اسلامی بر آن‌ها تقریظ نگاشته‌اند، در گزارش زیر معرّفی خواهد شد.


آخرین فرصت
زندگی‌اش را که نگاه می‌کنی، به طرز عجیبی عجین شده با کلمات حضرت حیدر؛ نه‌فقط با کلمات، که با راه و رسم و مرام حضرت حیدر. از همان ابتدای انقلاب که در مسجد محل، کلاس تفسیر نهج‌البلاغه داشت، تا تولّدش که در روز غدیر بود، تا روز ازدواجش که در روز غدیر بود، تا آرزو برای شهادتش که باز هم در روز غدیر بود، همه و همه باعث شد تا ما این شهید عزیز را به «شهید غدیری کشور» بشناسیم.

کتاب «آخرین فرصت» روایتی است از زندگی مشترک شهید علی کسایی و همسر ایشان، خانم قافلان‌کوهی، که با قلمی روان و گیرا به رشته‌ تحریر درآمده است. این روایت نیز مثل همه‌ داستان‌های دیگر، مملو از  شیرینی‌ها و تلخی‌ها در کنار یکدیگر است؛ امّا آنچه مخاطب را پای کتاب می‌نشاند، تماشای سبک زندگی شهید است: سبکی از زندگی که در تمام جزئیّات رفتاری او، مطلبی برای یاد گرفتن دارد، همراه با عشقی به مولا امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام که چنان در وجود حاج‌علی‌آقای کسایی رسوخ کرده که در همه‌ی ابعاد شخصیّتی‌اش، به‌وضوح، آن را نمایان کرده است.

 پاییز آمد
کتاب را که می‌خوانی، در نگاه اوّل، آن را روایتی از عاشقانه‌های یک زوج متدیّن و انقلابی می‌بینی که در گیر‌و‌دار انقلاب و جنگ و حوادث آن روزها، با هم آشنا می‌شوند، به هم دل می‌بندند و، در نهایت، یک زندگی ساده و شیرین را آغاز می‌کنند؛ زندگی‌ای که پُر است از حسّ خوبِ با هم بودن، پُر است از لحظه‌های شیرین و عاشقانه‌ای که شاید کمتر به گوش مخاطب امروز رسیده باشد و با این بُعد زندگی شهدا آشنایی داشته باشد. امّا وقتی برمی‌گردی و کمی با دقّتِ بیشتر، روایت زندگی فخرالسّادت را می‌شنوی، حس می‌کنی مسئله‌ی او صرفاً بیان خاطرات نبوده است؛ گویی او قصد داشته از مفهومی مهم صحبت کند که مسیر شکل‌گیری زندگی‌اش را بر اساس آن پی‌ریزی کرده و باعث تحمّل آن‌همه سختی و رنج در زندگی او شده است. و آن مفهوم، آن واژه، آن نیّت انسان‌ساز، کلمه‌ای نیست جز «رشد»؛ در واقع، فخرالسّادات به این درک و شناخت رسیده است که باید برای قوی شدن و رشد شخصیّت خود، با احمد یوسفی زندگی کند و پشتِ‌پا بزند به تمام آن راحتی‌ها و امکانات و بی‌خیالی‌ها و مرفّهانه زیستن‌ها. و این می‌شود شاکله‌ی اصلی تشکیل کتاب؛ آنگاه، خواننده دیگر کتاب را صرفاً یک عاشقانه‌ی شهدایی نمی‌بیند، بلکه در ورای قصّه‌ی یک زوج جوان، پی به مفاهیم مهم‌تری می‌برد؛ مفاهیمی که سرنوشت یک انسان را دگرگون می‌کند و از او شخصیّتی مستقل و قوی و خودساخته می‌سازد؛ شخصیّتی به مثابه‌ی یک الگو برای زنان.

هواتو دارم
همسرش می‌گفت: «خیلی بامرام بود. یک لوطی‌گری خاصّی در رفتارش بود. هر کسی برایش کاری می‌کرد، قطعاً آن را بی‌جواب نمی‌گذاشت. می‌گفت بعد از شهادتش هم این مرام و لوطی‌گری را دارد. اگر برایش یک زیارت عاشورا بخوانی و به او هدیه کنی، قطعاً پاسخت را می‌دهد و جبران می‌کند.» امّا مهم‌ترین قسمت گفت‌وگویم با همسر شهید، در همان ابتدای مصاحبه رقم خورد؛ آنجا که از او پرسیدم به عنوان همسر، مهم‌ترین ویژگی او را چه می‌دانید و او در پاسخ گفت: «مرتضیٰ تکلیف خودش را و خواسته‌ای را که از زندگی داشت، می‌دانست.» و این دانستنِ تکلیف و وظیفه بود که از همان ابتدا به زندگی او جهت داده بود و او را در مسیری درست نهاده بود. او تکلیف‌مدار بود و برای همین هم وقتی در سال‌ ۱۳۹۲، جریان تکفیری به مزار حجربن‌عدی جسارت کرد، خونش به جوش آمد و دیگر نتوانست نشستن و تماشا کردن را تحمّل کند و ببیند که دشمن به نزدیکی زینبیّه رسیده و در صدد جسارت به حرمِ بزرگ‌راویتگرِ تاریخِ تشیّع، یعنی حضرت زینب سلام‌الله علیها باشد.

از «مجیدبربری» تا «شهید مجید قربان‌خانی»
پیش‌تر، جایی در متن نوشته بودم که وقتی از بالا به زندگی شهدا نگاه می‌کنیم، با وجود اختلاف در جزئیّات، قرابت‌های زیادی در زندگی آنان می‌بینیم؛ گویی همه شبیه به هم بودند و از یک الگوی خاص در زندگی پیروی می‌کردند. امّا مجید قربان‌خانی از آن‌هایی بود که اگر از صدفرسخی هم به زندگی او نگاه می‌کردیم، هیچ شباهتی بین او و دیگر شهدا پیدا نمی‌کردیم. ما با صفحات کتاب «مجیدبربری» مسیرِ رفته‌ی یک جوان را زندگی می‌کنیم: از روزهای تاریک و آغشته به منم‌ بودن‌هایش تا روزهای پاک و سفیدی که جز نجات جان دیگر انسان‌ها دغدغه‌ای ندارد؛ از شلوارهای زخمی جین و در‌به‌در دنبال خال‌کوب گشتن تا سر‌و‌کلّه زدن با آدم‌خوارهای داعشی با گوشت و پوست و استخوان و تن و جان. کتاب «مجیدبربری» روایتی است جانانه از مجیدی که با تمام اعتقادات غریبه بود، امّا یک اتّفاق مسیر زندگی‌اش را به‌کلّی عوض کرد و او را در مسیری قرار داد که پایان آن به فُوز عظیم شهادت ختم شد.

گردآوری: منصوره شیری

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها