به گزارش شاهد جوان، محمد اخگری از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس در خاطرهای روایت میکند: در عملیات والفجر ۸ و ۹ حضور داشتم، اما در والفجر ۹ اسیر شدم. آن زمان ۱۹ ساله بودم و همراه لشکر ۷۷ خراسان در نبرد حضور داشتم. لحظه اسارت، صحنهای که هیچگاه از یادم نمیرود، زمانی بود که یکی از رزمندگان عکس امام خمینی (ره) را روی سینهاش نگه داشته بود. عراقیها با خشونت عکس را از لباسش کندند و مقابل ما گرفتند، سپس یکییکی از ما خواستند که به آن توهین کنیم. آنها میخواستند غرور و اعتقاد ما را بشکنند، اما کسی تسلیم نشد.
پس از این ماجرا، ما را یک خط عقبتر بردند و در طویلهای نگه داشتند. آنجا، در میان بوی نامطبوع و فضای خفقانآور، ما را به شدت کتک زدند و از درِ دیگر خارج کردند. بیش از سه ماه طول کشید تا از لحظه اسارت تا ورود به اردوگاه، روزهای طاقتفرسایی را پشت سر بگذاریم. در نهایت به کمپ ۱۰ منتقل شدیم.
ما تنها یک نسخه قرآن داشتیم و با همان، برنامه حفظ قرآن را آغاز کردیم. هر کسی بخشی از آن را حفظ میکرد و برای بقیه میخواند، سپس اشتباهات همدیگر را اصلاح میکردیم. مدتی نیز یک مفاتیحالجنان داشتیم، اما چون نگهداری از آن دشوار بود، دعاها را پشت کاغذ سیگار و هر چیزی که در دسترس داشتیم، مینوشتیم. با برگزاری مراسم دعاهای توسل و کمیل، روحیه خود را حفظ میکردیم. این معنویت و همبستگی، ما را در برابر سختترین شرایط سرپا نگه میداشت.
غرورمان اجازه نمیداد که حتی هنگام شکنجه و کتک خوردن ناله کنیم، زیرا میدانستیم که نالههای ما، عراقیها را خوشحال میکند. اردوگاه ما هشت تا نه ماه بدون بازدید صلیب سرخ بود و در این مدت، انواع سختیها را تحمل کردیم، اما هرگز از ایمان و هویت خود کوتاه نیامدیم. کلاسهای درسی راهاندازی کرده بودیم، از دوره راهنمایی تا دبیرستان، و حتی برای درسها نمره و کارنامه میدادیم. این کلاسها نهتنها ما را از فضای تلخ اسارت دور میکرد، بلکه انگیزهای برای رشد و پیشرفت در میان اسرا ایجاد میکرد.
منبع: ایسنا