به مناسبت روز کتابخوانی؛
کتاب گمشده
کتاب من، کتاب قِصهی من!
تو بودی بی خبر از غُصهی من
تو بودی شادیِ قلبم کمابیش
تو را گُم کرده بودم هفتهی پیش
کنار باغچه جا مانده بودی
چه غمگین و چه تنها مانده بودی
از آن بالا تنور داغ خورشید
به روی برگهایت میدرخشید
رُخَت را نور داغش زرد میکرد
تَنَت بیمار بود و درد میکرد
پُر از حسرت، دل بیمار و تَنگت
خراب و پاره آن جلد قشنگ
تو را یک روز دیدم اتفاقی
فقط بود از تو مُشتی برگ باقی
دلم لرزید و قلبم شد پُر از غم
تو را آوردم اینجا در اتاقم
کنار پنجره یک کم تکاندم
تمام خاک و خُل را از تو راندم
تَنَت را جلد کردم بار دیگر
شدی از قبل هم بهتر، جوانتر
ورقهای تو را واکردم از هم
برایت خانهای کردم فراهم
کنار دوستانت جا گرفتی
به خود یک چهرهی زیبا گرفتی
زدی برروی من انگار لبخند
تو گویی در دل من آب شد قند
و من آن لحظه خوش کردم دلم را
به یک تصمیم چون تصمیم کبرا
سیدسعید هاشمی