جانباز شهید سعید جانبزرگی
تولد: ۱۲ اسفند ۱۳۴۴
شهادت: ۲۲ تیرماه ۱۳۸۱، بر اثر عوارض تنفس گازهای زهرآگین
سلاحهای شیمیایی دشمن بعثی، هنگام عکاسی از بمباران شیمیایی حلبچه
آخرین مسئولیت: معاون فرهنگی لشگر ۲۷ محمد رسولالله(ص)
به گزارش گروه شاهد جوان، در تاریخ عکاسی میخوانیم؛ وقتی اولین عکسها گرفته شد، عدهای چنان شگفتزده شده بودند که آن را نوعی جادوگری میدانستند و برخی که میخواستند عاقلانهتر نظر بدهند، عکسها را «آینههای حافظه دار» نامیدند. البته چندان هم بیربط نگفته بودند، چون تصویر، قابل لمسترین و ماندگارترین ردپای گذر ایام است، همچنان که شهید جانبزرگی در دفتر خاطراتش مینویسد:
«با خودم میگفتم، لحظات ثبت شده توسط دوربین من، باعث خواهد شد تا مردم دور دست در مورد مردانی که سالهای جوانیشان را دستخوش شعلههای نبرد سنگین زرهی کردهاند، بیندیشند و به این باور رسیدم که آدمهای درون قاب تصویر من هرگز نخواهند مرد و من به آنان عمر جاودانه خواهم بخشید...»
موقع عملیات کربلای۵ بود، در شلمچه یک دسته حدود ۱۷ نفری از بچهای گردان انصار لشگر۲۷ حضرت رسول(ص) به فرماندهی رزمندهای به نام «سعید شاه حسینی» یکی از سنگرهای هلالی(نونی) دشمن را تصرف کرده بودند و مقاومت جانانهای میکردند. سعید جانبزرگی، من و ۳ نفر دیگر از بچههای تبلیغات دوربین و وسایل خود را برداشتیم و رفتیم تا رشادت آنها را به تصویر بکشیم. وقتی رسیدیم، خجالت کشیدیم از اینکه به جای اسلحه، دوربین دستمان بود. اول آقا سعید پیشقدم شد. آستینها را بالا زد و شروع کرد به پر کردن خشاب تیربار. بقیه هم مرتب میرفتیم از حدود ۲۰۰ قدمی، گلولههای آر پی جی را توی کیسه گونی میآوردیم دم دست آرپیجی زنها. کمی خشاب پر میکردیم، کمی فیلم میگرفتیم. هنگامهای بود! فرمانده شاه حسینی مدام در طول خاکریز در تکاپو بود و رجز خوانی میکرد. این فیلم بعداً توسط شهید مرتضی آوینی تدوین و به اسم «گلستان آتش» در برنامه روایت فتح پخش شد. هر بار که تصویر «کات» شده، انفجاری رخ داده و دوربین از دستمان رها شده است. موقع غروب بعد از حدود ۱۰ساعت نبرد بیامان، وقتی تبادل آتش کمتر شد، جانبزرگی گفت؛ این آرامش قبل از طوفان است، تا دیر نشده باید برای خودمان سنگر انفرادی درست کنیم و تا رسیدن نیروی کمکی به برادران خط کمک کنیم. من و سعید ماندیم، اما آن ۳ نفر دیگر را راضی کرد که حلقه فیلمهای گرفته شده را به عقب ببرند. همینطور که مشغول کندن سنگر بودیم، دیدیم ۵ نفر دارند میآیند. دیدن برادر پوراحمد، معاون گردان و بیسیمچی او امیر حاجامینی و ۳نفر دیگر، روحیه تازهای به بچهها داد. پوراحمد نگاهی به سرتاسر خاکریز انداخت و گفت؛«عجب جهنم مَشتی!» بعد آمد بالای سر ما که داشتیم سنگر میکندیم، گفت؛ برادرهای تبلیغات هم بله؟!
سعید با لبخند جواب داد:«حالا کجایش را دیدهاید!» خدا قوت گفتند و رفتند سراغ بقیهی رزمندهها. همینطور که به احوالپرسی و بررسی اوضاع مشغول بودند؛ ناگهان زمین و زمان تار شد و انفجار هرکدام را به طرفی پرت کرد. هنوز دود و گرد و غبار انفجار ننشسته بود که دیدم سعید که سرش از موج انفجار به شدت درد گرفته و چهرهاش درهم بود، تکانم میدهد: احسان پاشو! احسان تو زندهای؟ قبل از اینکه حرفی بزنم با حسرت و حیرت چندبار تکرار کرد؛ سبحانالله، سبحانالله، سرم را که بلند کردم، دیدم معاون گردان و بی سیمچیاش شهید شدهاند و چند نفر زخمی افتادهاند. بقیهی رزمندهها که حواسشان به آتش دشمن بود، هنوز متوجه ماجرا نشده بودند. سعید گفت: «احسان زودباش روی اینها را با گونی بپوشان. اگر بچهها بدانند معاون فرماندهشان شهید شده، روحیهشان ضعیف میشود.» قبل از آنکه روی آنها را بپوشانم، دوربین را که توی خاک گم شده بود و فقط بند آن بیرون بود، برداشتم، عدسی آن را با گوشهی چفیه تمیز کردم و چند عکس از شهدا گرفتم. عکس معروف شهید امینی هم که تاکنون صدها هزار نسخه از آن تکثیر شده، همان لحظه گرفتم. پیش خودم گفتم؛ بگذار این چهرهی آرام و مطمئن را برای تسلای خانوادهاش به یادگار بردارم. کمی بعد شاهحسینی آمد، گونی را از روی شهدا کنار زد و درحالی که نم اشک گونههای خاک گرفتهاش را خط انداخته بود، نشست و با آنها شروع کرد به درد دل کردن و راز و نیاز. دلمان نمیآمد خلوتش را به هم بزنیم. مدتی بعد، همان جا تیمم کرد و نماز خواند. بعد از سلام نماز، بلند شد و بیهیچ حرفی درامتداد خاکریز دور شد. چهرهاش حالتی داشت که دلمان را لرزاند و نگاههای نگران بین من و سعید و بقیه رد و بدل شد. آن شب، کمی بعد از برگشتن ما، شاهحسینی شهد شده بود. فریادهای یاحسیناش بعد از این همه سال، هنوز در گوشم میپیچد. سعید جانبزرگی با شنیدن این خبر، با حسرت آهی کشید و گفت:«خوشا به حالش. مهلتش دادند نماز مغربش را هم بخواند و با وضو برود.»
منبع: گفتوگو با احسان رجبی، همرزم شهید
نویسنده: حبیب یوسف زاده
بیشتر بخوانید: شهید یوسف کابلی
بیشتر بخوانید: سردار شهید محمود کاوه
بیشتر بخوانید: سردار حسن شفیع زاده
انتهای مطلب/