روایت؛
به گزارش نشریه الکترونیکی شاهد جوان و نوجوان، اما او هر شب بیدار بود. نیمههای شب که ما میخوابیدیم او آرام و بیسر و صدا بلند میشد و نماز میخوند و استغاثه میکرد. حالت عجیبی داشت. یه جوری شرمنده خدا بود که انگار بزرگترین گناه روی زمین رو انجام داده. یک روز صبح ازش پرسیدم:
- داداش چرا اینقده نیمهشب گریه میکنی؟
هیچی نگفت و طفره رفت.
گفتم:
- جون آبجی! تو مگه چیکار کردی که اینقده پیش خدا شرمندهای و نالان؟ از کدوم گناه استغفار میکنی؟ گفت:
- اینهمه نعمتی که خدا به ما داده و نمیتونیم شکر نعمتاش رو بجا بیاریم، جای شرمندگی داره...
حالا که او رفته و تنها خاطراتی ازش باقی مونده، به قاب عکسش نگاه میکنم. به قاب عکسی که شهید تورجیزاده با لبی خندون و نگاهی نافذ، نگاهی که تا عمق وجودم میدوه نگاه میکنم و میگم:
- داداشی من چجوری از شرمندگی خدا در بیام؟
شهید محمدرضا تورجیزاده
ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
اینستاگرام
https://instagram.com/mag.javan.noujavan?igshid=YmMyMTA2M2Y=
آپارات
https://www.aparat.com/Shahedjournall
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/KuYn31NWBC5ArRwCovW1Tw
تلگرام
گردآورنده: محدثه گودرزی
سردبیر: حسین عبداللهــی