قهرمان من
علیرضا از جبهه که برگشت دیگر آرام و قرار نداشت. جسمش خانه بود و روحش در جبهه. مدام لحظات زیبای جبهه را توی ذهنش مرور میکرد، آه میکشید و با خودش میگفت که ای کاش دوباره راهی جبهه شـوم، امّا سـن علیرضا هر بار مانع از رفتن او به جبهه میشد.
سـن و سـال کم نتـوانـست بیـن علیرضا و جبـهه جــدایی بیانـدازد. بالأخره او به هـمراه دوسـتش رضا جهازی در فـروردین سال 1361 راهی جبهه شد و3 ماه در جبهه ماند. بـعد از 3 مـاه برای امتحانات درسی برگشـت و مشـغول خـواندن درس شد. علیرضا تـوانسـت با موفقیت امتحاناتش را پشت سر بگذارد و به کلاس سوم راهنمایی برود.
در تیرماه سال 1361 علیرضا به جبهه سومار رفت و از ناحیه سر و گردن و صورت مجروح شد. او را به بیمارستان بردند. وضعیت علیرضا چندان تعریفی نداشت. بعد از اینکه حالش کمی خوب شد دوباره راهی جبهه شد. وقتی شنـید همسنگرها و دوستانـش شهید شدند ناراحت شد و با خـودش گفت: «من بـاید برای انتـقام خـون دوستانم راهی جبهه شوم و با دشمن بجنگم.»
علیرضا 26 دیماه 1361 باز هم عازم جبهه شد. این بار در جبهه اندیمشک بـا دشمن میجنـگید که در عملیات والفجر مقدماتی در منـطقه فکه با اصابت تیر و ترکش به دست و پا و روده و شـکمش دوباره به شدت مجروح شد و او را در بیمارستان اصفهان بستری کردند.
مادر شهید درباره علیرضا میگوید: «خودم را به بیمارستان رساندم. صدای علیرضا توی گوشم پیچید که میگفت مامان، مامان. به طرف صدا برگـشتم. صورتش حـسابی زخمی بود و در نگاه اول او را نشناختم. از صدایش فهمیدم که علیرضای من است. خون روی صورتش لخته شده بود و وضع خوبی نداشت. برای اینکه راحت نفس بکشد به گـلویش وسـیلهای برای نفس کشیـدن وصل کرده بودند. من و پدرش همین که نزدیـکش شـدیم صدای عجز و ناله علیرضا بلند شد. داشت برای جبـهه رفتن التـماس میکرد. با آن وضعیت یک ریز میگـفت: «تو رو خدا بذارید من برگردم جبهه. من باید برگردم. مـامـان بابا را راضی کن تا من دوباره به جبهه برم.»
علـیرضا مـحمودی پـارسا در تـاریخ 23 تیر سـال 1348 در تهـران متولد شد. در تاریخ 26 دیمـاه سـال 1361 در منـطقه عمـلیاتی فـکه مجـروح و در 29 دیمـاه به شـهادت رسـید. مـزار مطهر این شهید عزیز در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج میباشد. روحش شاد و یادش گرامی باد.
جنازهام را در مزار شهدای کرج، امامزاده محمد (ع)دفن کنید. اگر مکانی داشـت در جـوار دوسـتم رضـا جهازی و اگر مکان نداشت نزدیکترین جـا به او من را دفن کنید.