روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به روستایی برد.
تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:
« فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا »
« فهمیدم ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. »
« فهمیدم ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند »
« فهمیدم حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! »
با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.
بعد پسر بچه اضافه کرد :
« متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که؛ ما چقدر فقیر هستیم. »
حدیث پندآموز:
امام علی علیه السلام: وقتی خداوند بنده ای را دوست بدارد ، مال و ثروت را در پیش او منفور و ناپسند جلوه می دهد و آرزوهای او را کوتاه می کند و چون خداوند بدی بنده ای را اراده کند ، مال و ثروت را محبوب او قرار دهد و آروزهایش را گسترش می دهد. خداوند متعال بدی هیچ یک از بندگان خود را نمی خواهد مگر اینکه خود بنده اعمالی را انجام دهد که مورد خشم پروردگار خود قرار گیرد که در این صورت خدا هم او رارها میسازد و به خودش وا می گذارد.
غررالحکم جلد ۳ صفحه ۱۶۶ حدیث ۴۱۱۱ و ۴۱۱۰