حساب کاربری

شکارِ تانک ها

تعداد بازدید : 436
تاریخ و ساعت انتشار : سه شنبه 16 آذر 1400 08:36
با سپیده صبح یک لشگر از تانک های دشمن به طرف خاکریز هجوم آوردند.همه می دانستیم اگر آن ها خط مان را بشکنند، همه ی مواضع ای را که تا دیشب به دست آوردیم بودیم، سقوط می کند.

به گزارش گروه شاهد نوجوان، خسته بودیم. اما پاها ما را به جلو می کشاندند. از آبِ قمقمه ام چیزی نمانده بود. اما فکر کردم شاید همین مقدار را هم ، رزمنده ای دیگر نداشته باشد. با خِست نگه اش داشتم. تا هر وقت کسی آب خواست ، به او بدهم.هیچ کس نمی دانست تارسیدن به خرمشهر چقدر راه مانده است. فقط راه می رفتیم و امیدوار بودیم که زودتر به جاده برسیم. لب های تشنه را می دیدم  که با چرخیدن زبان به دور لب ها تَر می شد. به سختی از میان شن زار نرم  عبور می کردیم. گاهی تا زانو در آن فرو می رفتیم و دیگران به کمک می آمدند. ناگهان با دیدن خطی سیاه که در یک طرف جاده بود ، ایستادیم. خاکریزِ بلندی بود که به عنوان دژِ بلندی تا دور دست ها امتداد داشت. با دستور فرمانده خودمان را به خاکریز رساندیم. فرمانده گفت :

- تا رسیدن نیروهای کمکی همین جا منتظر می مانیم.

بیشتر از یک ساعت در امتداد خاکریز سنگر گرفتیم. باید با آمدن نیروهای کمکی ، الحاق می کردیم و عملیات را ادامه می دادیم. سمتِ راست ما خالی بود. اگر نیروی کمکی الحاق نمی کرد،همه ی نیروها در خطر قرار می گرفتند. صدای غرش شنی تانک های شان را می شنیدیم. فرمانده با یک پیام کوتاه از قرارگاه خواست تا موقعیت آن ها را دوباره به گردان کمکی اعلام کند.خبری که رسید نا امید کننده بود. نیروهای کمکی درگیر شده بودند و قادر به الحاق نبودند.ناگهان موجی از نگرانی روی گردان سایه انداخت. نه راه پس بود و نه راه پیش. فرمانده گفت:

- برادرانم حالا دیگر همه باید فرمانده باشیم. از خدا مدد بخواهیم که به جز این راهی برای ما نیست.

با سپیده صبح یک لشگر از تانک های دشمن به طرف خاکریز هجوم آوردند.همه می دانستیم اگر آن ها خط مان را بشکنند، همه ی مواضع ای را که تا دیشب به دست آوردیم بودیم، سقوط می کند.تنها راه عقب نشینی، آن هم با تعدادِ زیادِ شهید و مجروح بود. اما مگر کسی می توانست به عقب نشینی فکر کند؟ حتی وقتی از قرارگاه فرمان عقب نشینی صادر شد ، همه مخالفت کردند. مواضع با شهادت عده ی زیادی به دست آمده بود و کسی نمی خواست خونِ  رزمنده ها هدر برود. وقتی چندتانک دشمن با شلیک موشک های آر.پی. جی هفت از نفس افتاد، بارانی از گلوله  و خمپاره شروع به باریدن کرد .فرمانده با دیدن تانک ها که با آرایش هجومی جلو می آمدند، دستور داد هیچ کس به آن ها شلیک نکند.از این دستور حیرت کرده بودیم. رزمنده ای فریادکشید:

- چرا شلیک نکنیم؟ بچه ها قتل عام می شوند.

فرمانده گفت :

- خداوند به همه ی ما علاوه بر نشان دادن راه شهادت ، توصیه به صبر هم کرده است.

تانک ها با همان آرایش هجومی نزدیک می شدند. حالا دیگر آنقدر دچار غرور شده بودند، که سرهای شان را هم از دریچه تانک بیرون آورده بودند و به جلو نگاه می کردند. فرمانده دسته های آر.پی. چی زن را آماده کرد و گفت:

- با دستور شلیک ، بی وقفه و با هم شلیک کنید.

تانک ها جلوتر آمدند. نفس در سینه ها حبس شده بود. اگر تانک ها به خاکریز می رسیدند فاجعه ای بزرگ رخ می داد. حالا می توانستیم نیروهای پیاده دشمن را هم که در پشت تانک ها بودند ببینیم.نزدیک و نزدیک تر می شدند. می شمردم. دویست متر. صد و نود متر. صد و هشتاد متر...در فاصله ی تقریبا صد و پنجاه متری بودند که فرمانده دسنور شلیک داد. صدای فِش فِش رها شدن گلوله های آر.پی جی که شنیده شده ، هم زمان ده تانک غرقِ دود و آتش شدند. ناخودآگاه ، همه سرها را از خاکریز بالاتر آوردیم  و فریاد الله و اکبرمان به آسمان بلند شد. حالا نوبت اسلحه های سبک بود که نیروهای ترسیده را زیر رگبار گلوله مجبور به عقب نشینی کنند. تانک ها مثل غول هایی که در باتلاق افتاده باشند، خرناس کشیدند و خاموش شدند.خدمه ی تانک های  سالم هم از کابین بیرون آمدند و همراه با نیروهای پیاده به عقب فرار کردند. گردان حالا می توانست با موفقیتی که به دست آورده بود به طرف شلمچه حرکت کند ، تا خرمشهر از محاصره بیرون بیاید.

 

نویسنده: اصغر فکور

 

بیشتر بخوانید: روزی که پدر شهید شد

بیشتر بخوانید:  سینه به سینه با تانک ها

بیشتر بخوانید: اگه مردی تو هم شهید شو

بیشتر بخوانید: گلنگدن

بیشتر بخوانید: سقای تشنه

بیشتر بخوانید: فرمانده ای که گریه کرد

بیشتر بخوانید: مهندسی دشمن

انتهای مطلب/

  • جدیدترین ها
  • پربازدید ها